زن فداکار در یک جاده روستایی در مرند خودش را به آب و آتش زد تا خودروهای عبوری را متوجه ریزش پل کند
[ ملیحه محمودخواه] هنوز هم امید جریان دارد. هنوز هم افرادی هستند که بیتفاوت از کنار دیگران عبور نمیکنند. خودشان را به آب و آتش میزنند تا مویی از سر کسی کم نشود. هنوز هم دهقانهای فداکاری هستند که آتش روشن کنند و راه را بر مسافران ببندند تا مسیر تخریبشده خواب را بر چشم کودک ٣ سالهای که در ماشین فارغ از دنیا به خواب رفته، حرام نکند. این بار اعظم ولیپور شد دهقان فداکار قصه ما. وقتی دید پل روستا فروریخته وسط جاده ایستاد و تلاش کرد رانندگان عبوری را متوقف کند.
عصر پنجشنبه بود و نسیم خنک روستا دست و پایش را یخ کرده بود، با این حال، نمیتوانست کار را رها کند و باید زمینها را شخم میزد تا بار درختان امسال را بیشتر کند. زمین را زیرورو میکرد که صدا از چند متر آنطرفتر مثل پتک روی سرش آوار شد. همزمان با صدا، گردوخاک به هوا بلند شد. فکر کرد تصادف شده و به پایین زمین کنار خیابان رفت. همچنان ذرات خاک در هوا میرقصیدند. کمی که دقت کرد، متوجه شد پل روستا فروریخته. همان پل قدیمی که سالهاست محل تردد روستاییان است. خاکهای معلق در هوا کمکم روی زمین مینشستند.
اعظم ولیپور که ساکن روستای دیزج قربان است، به «شهروند» میگوید: «٦ سال است که همسرم از دنیا رفته و سرپرستی دو پسرم با خودم است. رختشویی میکنم و پشم میشورم. یک زمین کشاورزی کوچک هم دارم که ارث پدری است و بهار هر سال کشاورزی میکنم تا از محصولاتش درآمدی داشته باشم. آن روز عصر روی زمین کار میکردم و مشغول بیلزدن بودم که صدایی از چند متر آنطرفتر بلند شد. اول فکر کردم تصادف شده، گردوخاک که بلند شد، خودم را به نزدیکی محل حادثه رساندم. متوجه شدم پل فروریخته و گردوخاک بلند شده است.»
جاده روستایی است و از آنجا که جاده پیچ دارد، آنهایی که از این مسیر رد میشدند، امکان اینکه متوجه ریزش پل شوند، برایشان مهیا نبود.
اعظم ادامه میدهد: «دلم هوری فرو ریخت، باید کاری میکردم. مسیر خلوت است و گاهی خودروهای عبوری با سرعت از آنجا رد میشدند. عمق ٦ متری پل هم باعث میشد که سقوط در پل وحشتناکتر شود. دواندوان خودم را به پیچ جاده رساندم، دو بار زمین خوردم، تمام دستهایم زخم شده بود، اما نباید تعلل میکردم. نگاه کردم دیدم یک پژوی سفیدرنگ از دور به سمت جاده میآید. ابتدا کنار جاده ایستادم و با دست تکان دادن تلاش کردم او را متوقف کنم، اما راننده توجهی نکرد. احساس کردم فکر میکند مسافر گذری هستم و توجهی نمیکند. وسط جاده ایستادم و آنقدر فریاد و به سر و صورتم زدم تا راننده چند متر آنطرفتر ایستاد. جرات نمیکرد پیاده شود. خودش بعدا گفت فکر کرده شاید سارقی در جاده باشد. به او گفتم پل ریزش کرده و جلوتر نرود. تمام هواسم به دختر کوچکی بود که پشت خودرو خوابیده بود. خدا را شکر که راننده جلوتر نرفت.
چند لحظه بعد خودروی نیسان و پژوی دیگری به سمت پل حرکت کردند، در حالی که راننده این خودرو همچنان شوک بود، دوباره وسط خیابان دویدم و با التماس و خواهش خواستم رانندگان جلوتر نروند و آنها هم خودروی خود را متوقف کردند.»
او تعریف میکند: «راننده پژوی سفید خودرویش را جلوی پل نگه داشت تا راننده دیگری به آن سمت نیاید. اما مسافران آنطرف پل هم باید متوجه ماجرا میشدند. باید خودم را به آن سوی پل میرساندم. پل فرو ریخته بود و مجبور بودم از پایین آن عبور کنم. در سراشیبی یک لحظه تعادلم را از دست دادم و پرت شدم، اما فکر اینکه بچه معصومی در داخل خودروی دیگری باشد، انگار به من توان میداد تا خودم را به آن سوی پل برسانم.
خورشید کمکم خودش را از آسمان به گوشهای میکشید تا آن سوی زمین را گرم کند. هوا سرد و آسمان گرگومیش شده بود. جلوتر رفتم خودرویی از دور میآمد. وسط جاده رفتم و با سروصدا و داد و فریاد تلاش کردم او را متوجه ماجرا کنم. راننده خودرو را چند متر مانده به من متوقف کرد. تعجب کرده بود که چرا در وسط جاده خودم را اینگونه میزنم. گفتم پل خراب شده و نباید جلوتر برود. او که متوجه ماجرا شد، خودرویش را در این سوی پل پارک کرد و با شهرداری و پلیس تماس گرفت تا کمک بخواهد.»
دهقان فداکار مرندی حالا وجدانش راحت است و میگوید که نمیتوانست از کنار این ماجرا بیتفاوت عبور کند و باید برای نجات دیگران کاری میکرد.
از او میپرسم نمیترسید با یکی از خودروها تصادف کند. او میگوید: «بیشتر از تصادف، از این میترسیدم که رانندههای خودرو حرف من را نپذیرند و اتفاقی بیفتد که نشود آن را جبران کرد.»
حالا او شب راحت سر بر بالین میگذارد و با وجدان آسوده و خیال راحت میداند خواب کودک سه سالهای که پشت پژوی سفید رنگ آرام خوابیده بود، آشفته نشده و در آغوش پدر و مادرش است.
از این دهقان فداکار تجلیل میشود
اصولی، شهردار یامسین که روستای دیزج قربان از توابع آن است، به «شهروند» میگوید: «این پل بیش از ٥٠ سال قدمت دارد و عبور خودروهای سنگین از روی آن سبب سستشدن پایههایش شده بود.»
او توضیح میدهد: «اگر خانم ولیپور در آنجا حضور نداشتند، معلوم نبود که چه اتفاقی رخ میداد، چراکه هم هوا رو به تاریکشدن بود و هم رانندگان عبوری با سرعت از پیچ جاده عبور میکردند. در واقع فداکاری این دهقان فداکار که با سختی رانندگان خودروها را متوقف کرده است، سبب شد کسی دچار حادثهای نشود.