رفقا، ما رفتیم، شما راه ما را ادامه دهید!
روز ۲۲ شهریور ۶۶ نزدیکیهای ظهر بود. بچهها سفره را چیده بودند. داشتند پای سفره مینشستند که در سلول بازشد و انوشیروان را صدا کردند. به یک باره قلب ها فروریخت. لبخندها بر لبها خشکید. معلوم بود که وقتش رسیده است. حتی مجال ندادند نهارش را بخورد. انوشیروان برخاسته بود. ابتدا سکوتی تلخ، سپس قطرات اشکی که پهنه صورتها را پوشاند. انوشیروان را برای تیرباران میبردند. چشمها به دهانش دوخته شده بود. باید چیزی میگفت. و او به کوتاهی سخن گفت: «رفقا، ما رفتیم، شما راه ما را ادامه دهید. من با سربلندی و غرور و باعشق به حزبم راه مرگ را میروم. من تا آخرین لحظه از آرمانم و حزبم دفاع میکنم»
خبر تیرباران رفیق انوشیروان ابراهیمی همه رفقا و دوستان قدیمیاش را در ماتمی سنگین فروبرد. دوستی پاک و بی غش و انسانی دوست داشتنی را از دست دادیم. «انوش» یک فرزند شایسته و پر افتخار برای مردم ایران و به ویژه خلق آذربایجان بود. در میان هم رزمان نزدیکش او تنها کسی بود که در یک خانواده مبارز و انقلابی زحمتکش پرورش یافته بود. وقتی او از دوران کودکی خود، به هنگام تبعید پدرش همراه با خانواده به نهاوند، برایمان سخن میگفت ما بر او رشک میبردیم. فریدون و ایران و انوشیروان در دامان پدر و مادری آگاه و زحمتکش پرورش یافته بودند. «انوش» هنوز نوجوانی بود که یکی ازکادرهای نهضت در آذربایجان شد و در هجده سالگی مجبور به مهاجرت گردید، در حالیکه برادر بزرگتر خود فریدون را برای همیشه از دست داده بود. «انوش» از آن پس حتی یک لحظه نیز از مبارزه به خاطر خوشبختی مردم ایران و خلق آذربایجان باز نایستاد و راه پر افتخار برادرش فریدون را تا واپسین دم با شایستگی دنبال کرد.
اما آنچه که از یاد «انوش» در خاطره رفقایش نازدودنی و فراموش نشدنی باقی خواهد ماند تنها کیفیات انقلابی او نیست. او به راستی سرشتی انسانی و خلقی داشت. «انوش» در رفاقت و دوستی بی نظیر بود. همیشه و در همه جا به یاری رفیقی که در تنگنا افتاده بود میشتافت. همواره میشد روی یاری بی دریغ او حساب کرد. «انوش» برای انجام کارهای حزبی قرار و آرام نداشت. وقتی که نشریات ریز شده حزبی را برای ارسال به ایران جاسازی میکرد چنان دقت و وسواس و سلیقهای به خرج میداد که انسان حیرت میکرد. برای او اصل این بود که کار به بهترین صورت انجام گیرد. همه کارهایش منظم و دقیق بود. آدم از دیدن نظم بایگانی زیر نظر او حظ میکرد. برای نمایندگان هستههای مخفی حزبی که از ایران میرسیدند، در مدت کوتاهی یک کتابخانه کامل جاسازی میکرد و در اختیارشان میگذاشت. راههای مبارزه با حیلههای دشمن را به آنان میآموخت و روانهشان میساخت تا مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه را پی گیرند وگسترش دهند.
در بحبوحه انقلاب، او بلافاصله به یاری خلق شتافت تا سهم خود را در مبارزه رویاروی با امپریالیسم و ارتجاع ادا کند. در ایران هم زندگی ناآرام او ادامه پیدا کرد. یک پایش در تبریز بود و پای دیگر در تهران. همه جا سر میکشید. با همه صحبت میکرد. شب و روزش به رتق و فتق امور حزبی، پیکار در راه گسترش انقلاب به انقلاب اجتماعی میگذشت.
رفیق انوشیروان در سال ۱۳۰۵ در یک خانواده مبارز و آگاه چشم بر جهان گشود. از همان آغاز جوانی به مبارزه روی آورد و در سال ۱۳۲۲ به سازمان جوانان حزب توده ایران پیوست. بعد از یورش سبعانه ارتجاع به جنبش خلق آذربایجان مجبور به ترک وطن شد. یک سال بعد از مهاجرت به فرقه دموکرات آذربایجان پیوست. رفیق در سالهای مهاجرت، دانشکده زبان انگلیسی را تمام کرد، در آکادمی علوم اجتماعی ادامه تحصیل داد و دکترای خود را در علوم تاریخ با موفقیت به پایان رساند.
او طی سالها مسئولیتهای مختلف حزبی را به عهده داشت و از جمله در سال ۱۳۴۸ معاون صدر کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان شد.
در سال ۱۳۵۴ به عضویت کمیته مرکزی حزب توده ایران در آمد و از ۱۳۵۷ عضو هیئت سیاسی کمیته مرکزی و دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران بود. رفیق انوشیروان ابراهیمی سومین نفر از خانوادهاش بود که به خاطر مبارزه درراه آزادی و حقوق زحمتکشان زندگی خود را نثار کردند. هنوز نوجوانی بود که پدرش به «جرم» آزادیخواهی به جوخه اعدام سپرده شد. انوشیروان و برادر هم رزمش فریدون راه پدر را دنبال کردند. در سال ۱۳۲۵، پس از یورش سهمگین به جنبش خلق آذربایجان، فریدون – برادر نامدار انوشیروان – در صف تیرباران شدگان بود. مرگ پدر و برادر انوشیروان جوان را در هم نشکست. باعشق میهن، مرزها را پشت سر گذاشت، تا روزی به آتش رزم ناتمام هم رزمان به خون خفته وطنش هیمه و حرارتی دیگر دهد.