گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی
کلمه “الیگارش” به شدت وارد زندگی روزمره ما شده است. منظور از الیگارش کسانی هستند که از خصوصی سازی چوبایس در دهه 90 به طرز باورنکردنی ثروتمند شدند. و چه کسی در لیست مجلات “فوربس” و “فورچون” از 500 و 100 ثروتمند برتر جهان و همچنین در لیست افرادی که دارایی آنها بیش از یک میلیارد دلار بودند، مطرح شد. در ابتدای سال 2023، تعداد میلیاردرهای جهان 3194 نفر بود. مجموع ثروت آنها حدود 1/11 تریلیون دلار است. دادههای مربوط به اوایل سال 2024 باید در ماه مه سال جاری منتشر شود. فهرست میلیاردرهای مجله “فوربس” در سال 2023 شامل 110 نفر از فدراسیون روسیه است. 22 میلیاردر بیشتر از سال 2022. مجموع ثروت میلیاردرهای روسی در طول سال یک درصد افزایش یافت و به 479 میلیارد دلار رسید. چنین مرسوم شد که واژه “الیگارش” در روسیه مترادف میلیاردر (نه به روبل، بلکه به دلار) تلقی می شود. اما با این وجود مفاهیم “الیگارشی” و “یک فرد پولدار” را باید از هم متمایز کرد. البته آنها متقاطع می شوند، اما به هیچ وجه منطبق نیستند. «فرد ثروتمند»، «میلیاردر»، «آدم مایه دار»، «سرمایه دار» مفاهیمی هستند که به حوزه اقتصاد، امور مالی و روابط مالکیت مرتبط هستند. اما «الیگارشی» یک مفهوم سیاسی است. این واژه یونان باستان است و در لغت به معنای “حکومت کسانی معدود ” است. در فرهنگ های تفسیری و دایره المعارف ها توضیح داده می شود که ارسطو کلمه «الیگارشی» را به طور گسترده وارد کرده است. این فیلسوف یونان باستان در اثر خود “سیاست” درباره سه نوع اصلی حکومت سیاسی – سلطنت، اشراف و دموکراسی نوشته است. در حالت ایده آل، هر یک از این اشکال باید بیانگر منافع همه بخش های جامعه باشد.
اما متأسفانه غالباً صاحبان قدرت منافع خودخواهانه خود را جایگزین منافع عمومی می کردند. در نتیجه، سلطنت به استبداد، اشرافیت به الیگارشی، دموکراسی به غوغا سالاری (حکومت اوباش) احیا می شود. هرچند ارسطو الیگارشی را شکل بدی از حکومت میدانست، اما اذعان داشت که در زمان او بسیار رایج بوده است. ارسطو پلوتوکراسی ( حکومت زرسالاران، طبقه ثروتمند. مترجم) را نوعی الیگارشی نامید – که در آن تصمیمات ارگان های دولتی با اراده گروه هایی از افراد ثروتمند تعیین می شوند. سردرگمی در ذهن هموطنان ما به این علت به وجود آمد که در دهه 90 هر میلیاردر روسی ، ضمن رودربایستی نکردن، دخالت خود در قدرت و نزدیکی به کرملین را نشان می دادند. حکومت آن زمان در ناب ترین شکل پلوتوکراسی بود. در ضمن، از قرائن چنین بر می آید که مفاهیم میلیاردر و الیگارش (در انطباق با روسیه) در ذهن مقامات آمریکایی در یک کل ادغام شده است. در ژانویه 2018، خزانه داری ایالات متحده آمریکا در “گزارش کرملین” خود فهرستی از “الیگارشی” روسیه – لیست الیگارشی ها را ارائه کرد. همه 96 نفر از لیست “فوربس” روسیه برای سال 2017 در آنجا گنجانده شدند. یعنی همه میلیاردرهای دلاری روسیه در آن دوران. با این وجود، یک الیگارش و یک میلیاردر (مرد ثروتمند) مفاهیم متفاوتی هستند.حکومت ها به ما یادآوری می کنند که الیگارش ها از نظرها دور و ناپدید شده اند. گویا فقط میلیاردرها باقی مانده اند. گویا الیگارش ها در “دهه نود خروشان” وجود داشتند (همان “هفت بانکدار”)، اما پس ازآنکه ولادیمیر پوتین رئیس جمهور شد، آنها به آرامی از قدرت دور شدند. و در دهه گذشته سرانجام از قدرت کنار زده شدند. وقتی روسیه عملیات نظامی ویژه را در اوکراین آغاز کرد، غرب علیه میلیاردرهای روسی تحریم ها را به این دلیل که گویا آنها ارتباط نزدیکی با مقامات روسی دارند برقرار کرد و میلیاردرهای روسی شروع کردند به اثبات این که هیچ ارتباطی با مقامات ندارند. آری، آنها افراد ثروتمندی هستند. بله، آنها میلیاردر هستند. اما در عین حال، آنطور که مقامات واشنگتن، بروکسل و لندن به اشتباه معتقدند، آنها الیگارشی نیستند.
به هر حال، شش سال پیش، در پاسخ به «گزارش کرملین» واشنگتن با فهرست الیگارشیهای روسی ، معاون نخستوزیر آن زمان ما، آرکادی دوورکوویچ، با اطمینان گفت: در روسیه «الیگارشی» وجود ندارد. در 27 ژوئن 2019، ولادیمیر پوتین در مصاحبه ای با “فایننشال تایمز” همچنین اشاره کرد که در حال حاضر هیچ الیگارشی در روسیه وجود ندارد: «ما دیگر الیگارشی نداریم. الیگارشی ها کسانی هستند که از نزدیکی خود به قدرت برای کسب سودهای بسیار بالا بهره برداری می کنند. ما شرکت های بزرگ، شرکت های خصوصی یا با مشارکت دولت در سرمایه داریم. اما من شرکت بزرگی را نمی شناسم که از اولویتهای نزدیکی به مقامات دولت استفاده کرده باشد، در واقع چنین شرکت هایی وجود ندارند». مسئولان هر از گاهی در مورد همین موضوع صحبت می کنند. در مارس سال گذشته، جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا خودستایی می کرد که اموال و دارایی های الیگارشهای روسی را مسدود کرده است. و دمیتری پسکوف، سخنگوی مطبوعاتی، بار دیگر بلافاصله پاسخ رد داد:«پرزیدنت “بایدن” افتخار می کند که او توانسته است همه چیز را از به اصطلاح الیگارش های روسی که گویا معماران آنچه در حال رخ دادن هستند، پس بگیرد. بدیهی است که رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا نمی داند که اینها الیگارشی نیستند. الیگارشی تاجر و سوداگری است که به قدرت رسیده است و تنها الیگارشی که اخیراً به قدرت رسیده – اتفاقاً ترامپ رئیس جمهور [سابق] ایالات متحده آمریکا است. در کشور ما، چه بساً آخرین الیگارشی که برای قدرت تلاش کرد، خودورکوفسکی بود».
در شبکههای اجتماعی و در سایتهای مختلف اپوزیسیون و پشت صحنه، میتوان بحثهای داغ میان هموطنانمان را درباره اینکه آیا واقعا تازه به دوران رسیدگان و نوکسیه های پولدار روسیه دست از الیگارشی بودن برداشتند خواند، نگاه کرد و شنید. یا اینکه همین جناب “پسکوف” دست به عوام فریبی می زند و بر ادغام و در آمیختن قدرت دولتی و سرمایه بزرگ (انحصاری) پرده پوشی می کند. منتقدان تز ناپدید شدن الیگارشی ها مدعی هستند که میلیاردرهای امروزی دیگر به قدرت خود نمی بالند، بلکه هر کاری که ممکن است انجام می دهند تا آنکه ارتباط و دست داشتن خود را در دولت استتار کنند. اما اینجا داده هایی برای فکر کردن است. این کتابی است که چندی پیش منتشر شد: بنام «جامعهشناسی یک حزب سیاسی در شرایط دموکراسی معاصر: پژوهش گرایشهای الیگارشی در فعالیتهای زندگی مشترک». (انتشارات خانه«کار آکادمی اقتصاد ملی و مدیریت دولتی روسیه »). نویسنده این اثر یکی از کلاسیک های جامعه شناسی سیاسی، یکی از بنیانگذاران نظریه نخبگان، “رابرت میخلز” (1876-1936) است. این جامعه شناس و پداگوگ آلمانی شاگرد جامعه شناسان مشهور آلمانی “ورنر زومبارت” و ماکس وبر، جامعه شناسان ایتالیایی ویلفردو پارتو و گایتانو موسکا است. اثر اصلی “رابرت میخلز”، کتاب ذکر شده در بالا است، که در سال 1911 در آلمان منتشر شد، به زودی به انگلیسی و سایر زبان های خارجی منتشر شد. این کتاب تنها پس از 111 سال به زبان روسی ظاهر شد. برخی از شهروندان ما که به زبان های خارجی تسلط داشتند، از مدت ها پیش، از جمله آنها-“و.ای. لنین” با این اثر آشنا بودند. وی در اثر خود در 1915 “امپریالیسم و سوسیالیسم در ایتالیا” (مجموعه آثار. نشر پنجم . سال 1963. جلد 27) از “رابرت میخلز” نام می برد و اذعان می دارد که پژوهش او بنام “جامعه شناسی یک حزب سیاسی…” دارای مطالب غنی برای تفکر است.
“گرایش های الیگارشی” در مرکز توجه جامعه شناس آلمانی (آنطور که از عنوان کتاب پیداست) قرار می گیرد. “رابرت میخلز” در ابتدای پژوهش خود می نویسد: «بروز و پیدایش الیگارشی سازی در آغوش احزاب انقلابی، گواه بسیار قانع کننده ای از وجود گرایش های الیگارشی عمیق در هر جامعه انسانی است. احزاب سوسیال انقلابی و دمکراتیک هدف اصلی خود را سرنگونی الیگارشی در تمام اشکال آن اعلام می کنند. این پرسش بوجود می آید: چگونه میتوان توضیح داد که همان گرایشهایی که آنها علیه آنها مبارزه می کنند در درون این احزاب جریان دارند؟ یافتن پاسخ تحلیلی بی طرفانه برای این پرسش یکی از اهداف کلیدی این کتاب است». بنابراین، برخی از سیاستمداران با سیاستمداران دیگری که الیگارشی نفرین شده را تشکیل می دهند مبارزه می کنند. و هنگامی که اولی دومی را شکست می دهد، به زودی خود یک الیگارشی تشکیل می دهد. این الیگارشی میتواند پشت نامهایی مانند «سلطنت»، «اشرافیت»، «دموکراسی»، «دیکتاتوری پرولتاریا» و غیره پنهان شود. بسته به آن که سیاستمداران اول تحت چه پرچمی، دومی را سرنگون کنند (یا جایگزین کنند). معلوم می شود که الیگارشی به عنوان شکلی از قدرت سیاسی ریشه کن شدنی نیست. “رابرت میخلز”، بر اساس اعتقادات خود (به ویژه در نیمه نخست زندگی خود) یک سوسیالیست بود. و بیشتر سوسیالیستها، آنطور که او اشاره میکند، به سمت شکلی از قدرت سیاسی مانند دموکراسی گرایش پیدا می کنند. اما برخی معتقدند که تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا می توان به سمت دموکراسی حرکت کرد، اما در نهایت باید دموکراسی وجود داشته باشد. بنابراین، حزب بلشویک (حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی) تأکید کرد که دیکتاتوری پرولتاریا باید به «دولت همه خلق» تبدیل شود. پیروان “رابرت میخلز” از روشن بینی آموزگار خود شگفت زده شدند. آنها به تجربه سده بیست استناد کرده و می کنند که صحت تزهای “میخلز” را تأیید می کرد. وی در سطح یک بدیهیات بیان کرد که دموکراسی هرگز در هیچ کجا کارساز نبوده و نخواهد بود. به هر حال، دموکراسی به یک سازمان خاص نیاز دارد.
ولی «سازمان منبعی است که از آن جریانهای محافظهکاری سرچشمه میگیرند، تا بعدا عامل سیلهای ویرانگر در وادی دموکراسی شوند». آنطور که “میخلز” خاطرنشان می کند، هر سازمانی بر اساس طبیعت خود الیگارشی است و مشارکت مستقیم همه اعضای جامعه (توده های مردم)، اعضای طبقه ممتاز (برای نمونه پرولتاریا)، اعضای یک حزب سیاسی، اتحادیه کارگری و سایر سازمان های گسترده در مدیریت غیرممکن است: «سازمان همیشه گرایش به الیگارشی شدن را در نظر دارد. در ماهیت هر سازمانی (اعم از احزاب، اتحادیه های کارگری و غیره) گرایش به اشرافیت نهفته است… یک سازمان در نهایت هر حزب یا اتحادیه کارگری را به یک اقلیت پیشرو و یک اکثریت پیرو تقسیم می کند». “میخلز” که یک سوسیالیست است، بدون تأسف مجبور است اذعان کند که احزاب سوسیالیست از سرنوشت الیگارشی شدن در امان نمی مانند. به عقیده” میخلز”، اکثر سیاستمداران سنتی ترجیح می دهند به الیگارشی سازی قدرت دولتی، قدرت احزاب، اتحادیه های کارگری و دیگر سازمان های اجتماعی گسترده اشاره نکنند. به بیان استعاری و مجازی، تنها یک درصد در واقع تصمیم می گیرند و مدیریت می کنند. اینها نخبگان الیگارشی هستند. و 99 درصد باقیمانده (ارقامی بطور مشروط) زائد و اضافی هستند که هیچ تأثیری بر تصمیم گیری درصدی الیگارشی ندارند. “میخلز” نوشت: «وقتی ما «سازمان»میگوییم، از «الیگارشی» حرف می زنیم. “میخلز” دلایل وجود این قانون را ضرورت عینی رهبری، تلاش و گرایش رهبران در اولویت قرار دادن منافع خود، اعتماد توده ها به رهبران و انفعال عمومی توده ها می دانست.
تنها مخالف واقعی الیگارشی، به عقیده “میخلز”، آنارشیسم در تئوری و عمل و نمایندگان مشهور آن ، مانند”پ.ژ. پرودون”، “ای. مالاتستا”، “م.آ. باکونین”، “پ.ا. کروپوتکین” است. با این وجود، جایگاه آنارشیسم در سیاست هرگز چندان قوی نبوده است. باید به مقاله “م.آ. نیکولین” «الیگارشی و رهبر- برادران دوقلو هستند» توجه کرد (بولتن دانشگاه دوستی خلقهای روسیه. سری: جامعه شناسی. 2023. جلد 23. شماره 1)، که در واقع نقد و تحلیلی بر کتاب «جامعه شناسی یک حزب سیاسی» “میخلز” است. “آ.م. نیکولین” در مورد آنارشیست هایی که با هر شکلی از الیگارشی مبارزه می کنند می نویسد: «کروپوتکین یک مخالف صادق، تیز بین و آشتی ناپذیر الیگارشی است. با این وجود، در نتیجه ناب گرایی ضد هیرارشی خود، آنارشیسم خود را در کنار قدرت واقعی یافت. به عقیده “میخلز”، آنارشیسم در مسائل جامعه شناسی واقعی سازمانی بیش از حد اصولی و ساده لوحانه است، و از این رو محکوم است که در جهانِ سیاست بی شرمانه، بیگانه نجیب ابدی باشد».“نیکولین” مقاله تحلیلی خود را نه چندان خوش بینانه به پایان می رساند: «بی شک، از زمان انتشار اثر “میخلز”، اهمیت شوم و سرنوشت ساز الیگارشی، که توسط او مستدل شده است، بارها در انواع نظام های سیاسی جهان تأیید شده است، و مانند گذشته ابرام و فعلیت نگران کننده خود را حفظ کرده است». یادآور می شوم که “میخلز” در سال های آخر زندگی خود با اعتقاد اتوپیایی اش به دموکراسی از سوسیالیسم دور شد. او از آلمان به ایتالیا کوچ کرد و از موسولینی با حکومت آشکارا الیگارشی آن حمایت کرد. از نظر دوچه (رهبر- منظور موسولینی است. مترجم) ایتالیایی، فاشیسم و الیگارشی تقریباً مترادف بودند. اکنون “میخلز” چنین رهبری و هدایتی را نه تنها معیوب ، بلکه حتی برای جامعه در کل مساعد می داند. موضوع الیگارشی به عنوان شکل جهانی قدرت تنها در آثار ارسطو و کتاب “میخلز” اشاره نشده است. برای نمونه، می توان در این مورد در آثار مورخ بریتانیایی “رونالد سایم” (1903-1989) خواند. او عمدتاً به مطالعه تاریخ باستان پرداخته است.
و در آن روزگاران دور، الیگارشی نیز شکل غالب حکومت بود. در مورد این مسئله او به ویژه در مقاله خود بنام “الیگارشی در رم: الگویی برای علوم سیاسی” نوشته است. و این هم نظر او از کتاب «پیشگفتار: آگوستوس و تاریخ»: «در همه ادوار، شکل و نام حکومت هر چه بوده باشد، خواه سلطنت باشد، جمهوری یا دموکراسی، پشت این نما یک الیگارشی نهفته است». ممکن است حتی بنحو قانعکنندهتری از “میخلز”، درباره الیگارشی بهعنوان با ثباتترین شکل قدرت سیاسی در رمان «1984»”جرج اورول” نوشته شده است. رمان “اورول” در سال 1948 خلق شد، یعنی 37 سال پس از انتشار کتاب “میخلز”. به نظر می رسد که نویسنده انگلیسی به خوبی با کتاب «جامعه شناسی یک حزب سیاسی…» آشنا بوده است. هم آن حزبی که در اقیانوسیه حکومت میکرد و هم آن برادر بزرگ اسطورهای که به تصویر کشیده شد، حکم شکل الیگارشی قدرت به حد کمال رسانده شده را داشت. بعید است که هیچ یک از ما خواسته باشد تحت چنین حکومتی زندگی کند…
نویسنده. والنتین یوریویچ کاتاسانوف ـ پروفسور، دکترعلوم اقتصاد، رئیس انجمن اقتصادی روسیه به نام “س.ف. شاراپووا”
منبع. روزنامه اینترنتی. نشریه اطلاعاتی- تحلیلی بنیاد چشم اندازهای تاریخیhttps://www.stoletie.ru/vzglyad/jest_li_v_rossii_oligarkhi_453.htm