گرفته شذه از فیسبوک رحیم کاکایی
این مطالب به زبان ایتالیایی در مجله “مارکس سده بیست و یک” شماره 3 در ژوئیه- سپتامبر 2022 چاپ شدند.
پایان هژمونی آمریکا: سیستم چند قطبی جدید
در 23 مارس 2013، شی جین پینگ، رئیس کمیته مرکزی حزب کمونیست چین، ضمن سخنرانی در پنجمین اجلاس سران بریکس، گفت: “ما باید مانند گذشته قاطعانه از عدالت، ثبات و صلح بین المللی در جهان دفاع کنیم”. از دیدگاه من، این عبارت حاوی ایده یک جهان چند قطبی است، چین از چنین جهانی دفاع می کند. سقوط دیوار برلین و متعاقب آن ویرانی اتحاد جماهیر شوروی، آنطور که برخی از نویسندگان «شجاع» ادعا کردند، به معنای «پایان تاریخ» نبود. برعکس، آن به مرحله نوین خود منتهی شد. نخستین جنگ در خلیج فارس جهان تک قطبی نوینی را بوجود آورد. تاریخ ایالات متحده همیشه در جهت ایده به اصطلاح “سرنوشت از پیش مقدر شده” تحول یافته است و بر اساس آن ایالات متحده آمریکا ملت برگزیده خدا است که از عهده دار لیبرال دموکراسی و بازار در جهان است. جهانی شدن و در عین حال تسلط بی قید و شرط ایالات متحده آمریکا بر جهان دقیقاً به این معنا بود. اگر تاریخ جهان 30 سال اخیر را به خاطر بیاوریم، آنگاه این تاریخ یک جهان تک قطبی است. تا قبل از جنگ در سوریه، ایالات متحده آمریکا تصمیم می گرفت که کدام یک از دولت های جهان حق وجود داشته باشند و کدام یک نه. و این نادیده گرفتن کامل قوانین بین المللی است. هنگامی که جنگ علیه یوگسلاوی در سال 1999 در گرفت، این جنگ بدون هیچ تصمیمی از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد، و تنها در نتیجه اقدامات یکجانبه ناتو آغاز شد. این جنگ را نه تنها باید به خاطر آورد زیرا که رنج زیادی را برای مردم غیرنظامی به ارمغان آورد، بلکه همچنین به این دلیل که سفارت چین در بلگراد بمباران شد. باز به این علت که این اقدامات نظامی بر اساس دروغ (درست مثل جنگ در عراق) به منظور از بین بردن تمامیت ارضی یک کشور مستقل انجام شده بودند. اینها نتایج مناسبات بین المللی و سیاست طی 30 سال گذشته است.
این جنگ دائمی همان سیاست اقتصادی تک قطبی را به همراه داشت. بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به ابزاری در دست ایالات متحده آمریکا تبدیل شدند که حتی از بحث در مورد اصلاح بانک جهانی و صندوق بین المللی پول خودداری می کنند. این ساختارها قادرند مقاومت کشورهای غیرمتعهد را بشکنند و آنها را تابع خواسته ها و منافع کاخ سفید کنند. وقتی می شنویم که مانورهای اقتصادی، تصمیمات اقتصادی توسط بازار هدایت خواهند شد، پس این بدان معنی است که یک سیستم فراملی قدرتی فرض می شود که با اراده مردم نمی توان با آن مخالفت کرد. همه چیز را امور مالی تعیین می کند. بازارها- واقعیت های انتزاعی نیستند. آنها را بنیاد های سرمایه گذاری تامینی هدایت می کنند که شرایط را برای سرنگونی دولت های نامطلوب ایجاد می کنند. اینها بنیاد های سرمایه گذاری بزرگی هستند که مستقیماً جنبش های ضد دولتی را تأمین مالی می کنند (برای نمونه در اوکراین اتفاق افتاد). آنها از نظر سیاسی بی طرف نیستند، بلکه توسط افرادی هدایت می شوند که به طور ارگانیک وارد سیستم قدرت و نفوذ آمریکا شده اند. شکی نیست در آن که در سال های اخیر دولت هایی توسعه یافته و تقویت شده اند که به طور عینی با ایده و عمل جهان تک قطبی مخالفت می کنند. این دولت – فقط چین نیست. اینها همچنین هند و ترکیه هستند، من در مورد آفریقا صحبت نمی کنم. این کشورها واقعیت دیگری را دارند. آنها با رویکردهای «لیبرالیسم دموکراتیک» اختلاف نظر دارند. من شخصاً معتقدم که جهان کنونی در آستانه تغییرات عمده تاریخی قرار دارد. معلوم شد که تک قطبی بودن بی پایه و اساس است. ما در حال گذار از یک جهان چند قطبی به یک سیستم چند قطبی هستیم. با این جمله چی میخوام بگویم؟ امروز ما دیگر “درون” جهانی چند قطبی زندگی می کنیم که در آن قطب های زیادی در حال رشد و توسعه هستند. امپراتوری آمریکا در وضعی نیست که نقش ژاندارم جهانی را ایفا کند ، اما سیستم چند قطبی چیز کاملاً متفاوتی است.
به واقعیت عینی حضور چندین قطب قدرت باید یک نظام حقوقی اضافه شود. سال 1989 به معنای پایان تاریخ نبود، بلکه پایان تنظیم روابط بین الملل به همین ترتیب بود. امروز باید حقوق بین الملل احیا شود تا به نظم جدید بین المللی شکل سیاسی و حقوقی ببخشد. هنگامی که رئیس جمهور خلق چین شی جین پینگ در سال 2017 در داووس در دفاع از جهانی شدن سخنرانی کرد، او از جهانی شدن آمریکا دفاع نمی کرد. علاوه بر این، او نقایص سیستم هایی را که باعث ایجاد نابرابری عظیم در جهان شده بود، محکوم می کرد. رهبر جمهوری خلق چین از ایده همکاری بین المللی با احترام نسبت به تفاوت های موجود بین مردم و کشورها دفاع کرد. مراعات حاکمیت دولتی شرط لازم صلح در همه جهان و عامل مهمی است که امکان اعمال توسعه اجتماعی، اقتصادی و دموکراتیک دولت ها را فراهم می کند. این بدان معناست که چندقطبی بودن تنها به رسمیت شناختن حقوق حاکمیتی دولت ها نیست، بلکه به رسمیت شناختن تفاوت ها و تنوع ها نیز هست. هم چین قرار نیست الگوی خود را به کل جهان تحمیل کند، هم ایالات متحده آمریکا نیز باید همین رفتار را داشته باشد. رویدادهای سال های اخیر نشان دادند که جهان جدیدی در حال تولد است. اولین شکست های امپراتوری آمریکا را دیدیم. این مسئله در سوریه بود. اوباما و هیلاری کلینتون راه استفاده از بودجه عربستان و امارات برای حمایت از جنگ برگزیدند. ترکیه تدارکاتی را ضمن کمک به نفوذ ستیزه جویان به خاک سوریه، جایی که حامیان داعش درگیر فعالیت های تروریستی بودند، فراهم کرد. برخلاف آنچه در گذشته اتفاق افتاد (افغانستان، عراق، لیبی…)، موضع قاطع و سخت چین و روسیه در سازمان ملل متحد، همراه با حمایت نظامی روسیه و ایران و همچنین مشارکت نیروهای حزب الله که به ارتش سوریه کمک کردند، منجر به شکست امپریالیسم آمریکا شد.
سپس خروج (درست تر است که بگوییم:: فرار) نیروهای ایالات متحده آمریکا و متحدانش از افغانستان را مشاهده کردیم – شکست دیگری برای ایالات متحده آمریکا، غرب و ناتو است. امروز ما با بحران اوکراین روبرو هستیم که در مواجهه با آن رئیس جمهور بایدن تنها می تواند از اوکراینی ها بخواهد که قربانی شوند. کاملاً روشن است که هدف واشنگتن ورود ناتو به مرز روسیه ، میل به پوست کندن از روسیه بود – چنانچه از بیان فرانسیس پاپ رم استفاده شود. اما برخلاف آنچه پیشترروی داد، روسیه به طور منفعلانه زیر بار تصمیمات پنتاگون نرفت. بحران اوکراین همچنان ادامه دارد. و اگر گزینه هسته ای باورنکردنی تلقی شود، با این حال، به نظر من، این امر امکان پذیر است. اگر از اصطلاح آ. گرامشی استفاده کنیم، می توان گفت: از آنجایی که هژمونی آمریکا به طور قابل توجهی ضعیف شده است، پس برای ایالات متحده آمریکا فقط یک راه حل نظامی برای این موضوع باقی می ماند. آنطور که در طول جنگ سرد بخشی از مجتمع نظامی- صنعتی ایالات متحده آمریکا طرفدارجنگ بود، درست گردانندگان کنونی اش، نوه ها، تصور می کنند که تنها روش برای جلوگیری از ظهور چین و شکستن مقاومت روسیه، راه حل نظامی قدرتمند است. ایالات متحده آمریکا در حال حاضر تقسیم شده است. شاید چنین شکاف عمیق و رادیکالی در جامعه آمریکا تنها در طول جنگ داخلی مشاهده شده بود. در مارس 2021، آر. هاس و سی. کوپچان در صفحات مجله فارین افرز نوشتند: «رژیم لیبرال تحت حمایت غرب که پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، نمی تواند لنگر ثبات جهانی در قرن بیست و یکم را نگه دارد. “ برای اینکه ثبات در سطح بین المللی تامین شود، یک “کنسرت جهانی” متشکل از شش شرکت کننده مورد نیاز است: چین، اتحادیه اروپا، هند، ژاپن، روسیه و ایالات متحده آمریکا. و اگر بخشی از دولت سایه ایالات متحده آمریکا از نیاز به چیزی که میتوان آن را «یالتای جدید» نامید، حمایت کند، بخش دیگر نمیخواهد از مزایای ناشی از موقعیتی که ایالات متحده آمریکا از آن برخوردار است، چشم پوشی کند.
در درون گروه رهبری آمریکا رویارویی بسیار سختی در حال وقوع است که پیامدهای آن به طور مثبت یا منفی بر وضعیت تمامی جهان تأثیر خواهد گذاشت. از سوی دیگر نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که جهان تنها غرب نیست. اتحادیه های بین المللی جدید مانند بریکس یا سازمان همکاری شانگهای در حال تشکیل یک نظم بین المللی جدید هستند. امروزه اغلب می شنویم که روسیه منزوی شده است. اما چگونه می توان کشوری را منزوی کرد اگر از سوی چین، هند، ایران و تعدادی از کشورهای دیگر حمایت شود؟ تنها به یک مورد اشاره میکنیم: بریکس حدود 40 درصد از کل جمعیت جهان و بخش قابل توجهی از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل می دهد. در آفریقا، در تعدادی از کشورها، برای نمونه در مالی، مردم با پرتره های پوتین و شی جین پینگ تظاهرات می کنند. اینها شواهدی هستند که جهان بسیار پیچیده تر از آن چیزی است که گاهی تصور می شود. اما تنها اتحادهای در حال پدید آمدن نیستند که می توانند قدرت نظامی خطرناک آمریکا را مسدود کنند. مؤسسات مالی و اقتصادی جدیدی در حال شکل گیری هستند، براب نمونه، بانک سرمایه گذاری زیرساخت آسیایی، که رویکردهای متفاوتی بر خلاف «توافق واشنگتن» ارائه می دهد. همه اینها تأثیر خود را می گذارد و نقشی که چین در آفریقا ایفا می کند، این قاره را به یکی از بازیگران اصلی صحنه جهانی در سده بیست و یک تبدیل می کند. در سناریوی جدید مورد نظر، موضوعی وجود دارد که هنگام ساختن یک سیستم چند قطبی نمی توان از آن اجتناب کرد. این نقش دلار است. کشورهای بزرگ (چین، روسیه، ایران…) به طور فزاینده ای از استفاده از دلار در تجارت متقابل دور می شوند. هدف ایجاد یک “سبد ارز” است که به امتیاز غیرقابل درک دلار پایان دهد. اگر ما به این تغییرات دست یابیم، پانگاه متوجه خواهیم شد که جهان چندقطبی نه تنها گامی به پیش در راستای عدالت و ایجاد یک محیط بین المللی با ثبات تر به طور کلی ، بلکه امکانات های جدیدی را برای توسعه ایتالیا ایجاد می کند. بحساب آوردن چین نه بعنوان دشمن، بلکه بعنوان یک شریک، موضعی است که به نفع کشور ما خواهد بود. و این امکان پیگیری سیاست های مترقی و افزایش نقش کمونیست ها در ایتالیا را فراهم می کند.
——————–
پاندرلی مارکو – روزنامهنگار و نویسنده ایتالیایی، مدیر وبسایت Marx21.it است. وی کتابی با عنوان «اوکراین بین روسیه و ناتو» منتشر کرده است (ایتالیا، شهر بولونیا).
منبع: نشریه «آموزش سیاسی» – حزب کمونیست فدراسیون روسیه