آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

امپراتوری فرسوده

عدم وجود «سوپاپ اطمینان» برای توسعه پایدار بیرونی، سرعت گرفتن روند فرسایش اجتماعی و سیاسی در ایالات متحده را به دنبال داشته است.
با وجود آنکه کتاب «برخورد تمدن‌ها» اثر ساموئل هانتینگتون همچنان تأثیر قابل‌توجه خود را در فضای سیاسی جهان حفظ کرده است، به دلیل رویکرد هانتینگتون در تعمیم مفروضات بحث‌برانگیزش و در عین حال به چالش کشیده شدن دیدگاه‌های او به دلیل افزایش به‌هم‌پیوستگی اقتصادها و فرهنگ‌های مختلف جهان، این اثر همواره بیشتر با انتقاد مواجه شده است.

بااین‌حال، هانتینگتون در این اثر یک بحث انتقادی را مطرح می‌کند که اغلب از سوی غربی‌ها نادیده گرفته می‌شود. او می‌نویسد: «غرب جهان را نه از طریق برتری ایده‌ها و ارزش‌ها یا مذاهب خود، بلکه با برتری در اعمال خشونت سازمان‌یافته از آن خود کرده است. غربی‌ها اغلب این واقعیت را فراموش می‌کنند، اما غیرغربی‌ها هرگز آن را از یاد نخواهند برد.» این گفته هانتینگتون، خوانندگان اثر او را به درکی عمیق‌تر از تاریخچه سلطه‌طلبی ایالات متحده می‌رساند.

او با این سخنان تأکید می‌کند که تسلط غرب بر جهان در دوران مدرن، به‌هیچ‌وجه ناشی از برتری ذاتی فرهنگی یا اخلاقی نبوده، بلکه در اثر تسلط غرب بر فناوری‌های نظامی، راهبردی و شکل سازماندهی دولت‌های غربی رخ داده است. در طول دوران مدرن، تسلط غربی‌ها بر این سه زمینه به قدرت‌های اروپایی اجازه داد تا مناطقی وسیع از جهان را تحت استعمار خود درآورند، بر کشورهای رقیب غلبه کنند و بر تجارت و توزیع منابع جهان سیطره یابند. پیشرفت‌های فناوری، به‌ویژه در زمینه جنگ‌های سازمان‌یافته، مانند اختراع سلاح‌های گرم، شکل‌گیری نیروی دریایی و در ادامه نیروی هوایی، در ایجاد و تداوم سلطه غرب بر جهان اهمیت بسزایی داشته است.

پی‌بردن به این واقعیت که سلطه غرب از لحاظ تاریخی به جای برتری فرهنگی یا ایدئولوژیک، ریشه در خشونت سازمان‌یافته دارد، موجب تضعیف ادعاهایی می‌شود که ارزش‌های جهانی مانند دموکراسی یا حقوق بشر را به‌عنوان عامل اصلی نفوذ جهانی غرب معرفی می‌کنند. این گفته هانتینگتون توضیح می‌دهد که چرا ائتلاف‌های نظامی جهانی مانند ناتو، ائتلاف «پنج چشم»، گفتگوی چهارجانبه امنیتی ایالات متحده، ژاپن، هند و استرالیا، پایگاه‌های نظامی متعدد در سراسر جهان و مداخله تسلیحاتی در بحران اوکراین، خاورمیانه و افغانستان، و همچنین تلاش‌های سرسختانه ایالات متحده برای مهار چین، به بخش جدایی‌ناپذیر از راهبرد ژئوپلیتیکی ایالات متحده تبدیل شده است. این راهبرد با «ابعاد داخلی و خارجی اتکای ایالات متحده به خشونت سازمان‌یافته و توسعه‌طلبانه به‌عنوان ابزار اصلی در سیاست خارجی» پیوند دارد.

نظم کنونی حاکم بر جهان بر پایه حفظ ظرفیت‌ها و پایداری سلطه ایالات متحده در زمینه‌های اقتصادی، تجاری، امنیتی و فرهنگی طراحی شده است. معماری این نظم، هدفی اساسی و ناگفته دارد که یک دیپلمات آمریکایی به نام «جورج کینان» به صراحت درباره آن می‌گوید: «ما در حالی صاحب ۵۰ درصد از ثروت جهان هستیم که تنها ۶.۳ درصد از جمعیت آن را تشکیل می‌دهیم. … در چنین شرایطی، غیرممکن است که از سوی دیگران مورد حسادت و کینه‌توزی قرار نگیریم. وظیفه اصلی ما ایجاد الگویی از روابط است که به ما اجازه دهد همچنان این نابرابری را به نفع خود حفظ کنیم. ما باید دست از صحبت درباره اهداف مبهم و غیرواقعی مانند حقوق بشر، افزایش استانداردهای زندگی و برقراری دموکراسی برداریم. هرچه کمتر خودمان را مقید به این شعارهای آرمان‌گرایانه بدانیم، بهتر است

این اظهارات صریح کینان نشان می‌دهد که اهداف راهبردی سیاست خارجی ایالات متحده در طول جنگ سرد، بیشتر از آنکه مربوط به نبرد ایدئولوژیک علیه «تهدید کمونیسم» باشد، به برقراری «مکانیسم پاداش‌دهی» در چارچوب یک «نظم مبتنی بر قوانین» در سطح بین‌المللی مربوط بود که رهبری آن را آمریکا در دست داشت. هدف این مکانیسم، حفظ نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی گسترده و در عین حال امتیازات و قدرتی بود که توزیع نابرابر ثروت در جهان برای ایالات متحده به ارمغان می‌آورد.

«گرگ گراندین»، مورخ آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر، به‌درستی خاطرنشان می‌کند: «یکی از چیزهایی که آمریکا را در مقایسه با سایر کشورهای دچار بحران و درگیر تنش‌های طبقاتی به موردی استثنایی تبدیل کرده، توانایی این کشور در گسترش بی‌وقفه و بی‌پایان حضور و نفوذ خارجی است

به این ترتیب، گراندین به شکلی دقیق ماهیت این استدلال را روشن می‌کند که توسعه‌طلبی سیری‌ناپذیر ایالات متحده، چه از طریق توسل به نظامی‌گری و چه از طریق حضور در بازار، همواره در کاهش تنش‌های داخلی و ایجاد نهادهای مقاوم و انعطاف‌پذیر در این کشور مؤثر بوده است.
پذیرفتن ارتباط جدایی‌ناپذیر گسترش یک امپراتوری نظامی، اقتصادی و ایدئولوژیک و حفظ ثبات داخلی در آمریکا، موجب دست‌یافتن به یک بینش مهم در مورد چگونگی مشروعیت و تداوم بخشیدن ایالات متحده به هویت جهانی خود به‌عنوان تجسم “رؤیای آمریکایی” و “استثناگرایی آمریکایی” خواهد بود.
توسعه‌طلبی امپریالیستی ایالات متحده با ایجاد بازارهای خارجی برای ظرفیت‌های مازاد اقتصادی، تقویت انسجام ایدئولوژیک، افزایش ثبات اجتماعی و ترویج دموکراسی در داخل این کشور باعث شد آمریکا بتواند تصویر خود به‌عنوان یک قدرت جهانی منحصربه‌فرد و الهام‌بخش را حفظ کند. این پویایی نشان می‌دهد که گسترش تسلیحاتی آمریکا در خارج از این کشور، در کنار حفظ همان مکانیسم پاداش‌دهی که پیش‌تر به آن اشاره شد، رابطه‌ای را تشکیل می‌دهد که برای آمریکا مفید بوده و این کشور، به‌عنوان یک قدرت مسلط، توانسته از مداخله نظامی و گسترش امپراتوری ایالات متحده در جهت حفظ ثبات داخلی و حمایت از توسعه منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی خود در سطحی گسترده‌تر بهره ببرد.

بااین‌حال، ظهور ترامپ‌گرایی در سال ۲۰۱۶ را باید به‌عنوان نشانه‌ای از فرسودگی امپریالیسم ایالات متحده دانست. توسعه امپریالیستی و سیاست‌های خارجی مداخله‌جویانه آمریکا که زمانی عاملی برای کنار زدن تضادهای داخلی در ایالات متحده به شمار می‌رفت، از زمان جنگ‌های عراق و افغانستان و همچنین بحران مالی سال ۲۰۰۸ به‌تدریج کارکرد و تأثیرگذاری خود را از دست دادند. همراه با شکل‌گیری قدرت‌های نوظهور و جنوب جهانی مانند بریکس، و در کنار آن وقوع بحران اوکراین و همچنین اوج گرفتن چین در تمام عرصه‌ها، اکنون آمریکا در ابعاد مختلف با چالش‌های گوناگون مواجه شده است. این کشور مجبور است به تضادهای اجتماعی و اقتصادی داخلی خود رسیدگی کند که پیش از این تأثیرات منفی آن‌ها با توسعه‌طلبی خارجی خنثی می‌شد. به‌عبارت‌دیگر، مکانیسم پاداش‌دهی داخلی-خارجی که “سوپاپ اطمینان” این امپراتوری بود، دیگر کارایی سابق خود را ندارد و ناتوانی کنونی آمریکا از حفظ تمرکز بر توسعه بیرونی، موجب تشدید بحران‌های داخلی، گسترش نابرابری‌های سیستماتیک و سرعت گرفتن فرسایش سیاسی در این کشور شده است.

در نظر گرفتن پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا به‌عنوان نمادی از روند تدریجی نزول توسعه‌طلبی بیش‌ازحد امپراتوری ایالات متحده و تأثیرات آن بر سیاست‌های داخلی این کشور، این پرسش را به وجود می‌آورد که آیا بازگشت او به کاخ سفید در سال ۲۰۲۵ نشان‌دهنده یک بحران ساختاری عمیق‌تر است که «تضعیف توانایی ایالات متحده در به نمایش گذاشتن قدرت خود و حل منازعات داخلی از طریق گسترش خارج را به دنبال دارد و منجر به یک دیدگاه درون‌نگرانه‌تر و مبتنی بر تفکر «اول آمریکا» می‌شود؟

انتظار می‌رود دولت جدید ترامپ با ایجاد تغییراتی در رویکرد سیاست خارجی ایالات متحده، موجب افزایش رقابت میان قدرت‌های بزرگ، کاهش نفوذ اقتصاد نئولیبرال و عقب‌نشینی آمریکا از نظامی‌گری نومحافظه‌کارانه شود. بروز این دگرگونی ممکن است به‌صورت حرکت آونگی میان دو رویکرد متقابل خود را نشان دهد: یکی احیای بین‌المللی‌گرایی و استثناگرایی آمریکایی، و دیگری تجدید حیات گرایش‌های ملی‌گرایانه و اقتدارطلبانه. علاوه بر آن، این باور نیز وجود دارد که آمریکای تحت رهبری ترامپ، در کنار بسیاری از چیزهای دیگر، نمادی از یک رویکرد مبتنی بر تجدیدنظر انتقادی در مورد این دیدگاه خواهد بود که «خشونت سازمان‌یافته» امپریالیستی به‌تنهایی ضامن تداوم سلطه آمریکا بر جهان نخواهد بود.

با توجه به این شرایط جدید، متحدان ایالات متحده در اروپا و آسیا باید خود را برای یک نظم بین‌المللی در آستانه تغییر و تحول آماده کنند که در آن برتری هژمونیک ناشی از خشونت سازمان‌یافته بیرونی دیگر به‌عنوان پایه و مبنای حفظ سلطه آمریکا در جهان کارایی پیشین خود را نخواهد داشت.

این مقاله توسط «یون شان»، پژوهشگر و استاد دانشگاه مطالعات خارجی گوانگ‌دونگ و استادیار رشته روابط بین‌الملل دانشگاه آلبورگ دانمارک، برای اندیشکده سازمان دیده‌بان چین نوشته شده است.

Facebook
Telegram
Twitter
Email