روشن است که شکلگیری تحول سیاسی – نظامی کنونی در خاورمیانه از جانب امپراتور، برای حفظ نظامهای ارتجاعی، جلوگیری از رشد جنبشهای مردمی و تحکیم قدرت نظامهای متزلزل و بحرانی در منطقه، به سرکردگی نظام حاکم بر آمریکا صورت میگیرد. خاورمیانهای که بیش از دو دهه است آبستن حوادث اجتماعی گستردهای است که توسط «جوانان جویای کار، محرومان اجتماعی، و تحقیرشدگان نظامهای مستبد» در یک نبرد طبقاتی گسترده، کلید خورده است.
بدیهی است که امپراتور نماد اصلی سرمایه است و حیات سیاست راهبردی چنین نظامی (بهویژه آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو) بر جنگ استوار است؛ جنگی بیپایان و ویرانگر که شریان قلب سرمایهداری غرب را شکل میدهد. هرچند بروز ستیزهای نظامی آن یکسان نیست، اما ماهیتش تغییری ندارد: ویرانسازی، غارتگری و کشتار گرگانه. در ۵۰ سال اخیر، اشکال مختلف این جنگ را در خاورمیانه تجربه کردهایم؛ از تجاوز آشکار در عراق، لیبی، افغانستان، تا جنگهای نیابتی در سوریه و اقدامات نظامی اسرائیل در غزه، لبنان و یمن. اینک مواجهه آن با نظام حاکم بر ایران نیز در همین چارچوب جای میگیرد؛ نظامی که در دو دهه گذشته بهعنوان یک “شرور” معرفی شده است.
این نظام، به دلیل حضور پررنگش در منطقه، با رویکردی پیچیده مواجه شده است. از یکسو، به داشتن نیروهای نیابتی متهم میشود—هرچند در اسلام بیشتر بر «امت» تأکید میشود تا «ملت»، که شاید آن را به جهاد و ایمان مرتبط کند و نه مزدوری. از سوی دیگر، موضوع ساخت بمب هستهای همواره محل مناقشه و جنگ روانی رسانهای بوده است.
فزون بر این، اخیراً اتحادیه اروپا در اتحاد با شورای همکاری خلیج فارس بیانیهای صادر کرده که ایران را به «پایان اشغال جزایر سهگانه» در خلیج فارس فراخوانده است، امری که نقض آشکار منشور سازمان ملل متحد محسوب میشود. هرچند این موضوع جدیدی نیست، اما بهقول ما مازندرانیها، «زیر این بوته، شغالی خفته است»، یعنی سناریویی در حال شکلگیری است که بُنمایهای تجاوزکارانه دارد.
نکته قابلتوجه در بیانیه اتحادیه اروپا، اشاره به منشور سازمان ملل متحد است. اما کدام سازمان ملل متحد؟ همان که اسرائیل ۹ میلیونی، بدون هیچ اعتنایی، در عرصه بینالمللی آن را بیاثر کرده است؟ بیبیسی نیز اعلام کرده است که «اسرائیل تنها کشوری است که نه به رأی دادگاه بینالمللی متعهد است و نه به مواضع سازمان ملل، که اقداماتش در غزه را جنایت علیه بشریت خوانده است».
گزارشهای متعدد از جنایات جنگی اسرائیل در فلسطین نیازی به تکرار ندارد. از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، سازمان ملل بیانیههای متعددی در محکومیت اسرائیل صادر کرده، اما این رژیم نهتنها به کشتار گرگانه مردم فلسطین ادامه میدهد، بلکه از قتل مأموران سازمان ملل نیز ابایی ندارد. شدت قتلعامهای وحشیانهاش در غزه چنان است که علاوه بر دهها هزار کشته و صدها هزار مجروح، زیرساختهای آموزشی نیز نابود شدهاند: ۱۵ میلیون کودک از تحصیل بازماندهاند، ۱۰ میلیون دیگر در خطر ترک تحصیل هستند، و ۹۳ درصد از ۵۶۴ مدرسه در غزه بهشدت آسیب دیدهاند.
حال که آوارگان بازگشتهاند، تنها ویرانهای بر جای مانده است. برنامه کوچاندن آنان و تصرف اراضیشان، که احتمال وقوع جنگی دیگر را در پی دارد، به کنار؛ باید به اتحادیه اروپا گفت: «اول اینی که زائیدی را بزرگ کن، بعد به فکر تصرف جزایر سهگانه ایران بیفت!» این جزایر، بخشی جداییناپذیر از خاک ایران هستند و تلاش غرب برای باز کردن این پرونده، نشانهای از سناریوی خطرناک جدیدی است که بوی جنگ از آن به مشام میرسد.
واقعیت این است که صلح پایدار، هرگز بر مبنای منافع امپراتور در منطقه برقرار نخواهد شد، زیرا خود نیز چندان به آن پایبند نیست. مسئله جزایر سهگانه ایران کاملاً متفاوت از تحریمهای جمهوری اسلامی یا مخالفت با برنامه هستهای آن است. آمریکا، اروپا و ناتو بارها از بمبهای هستهای، سلاحهای سنگرشکن و شیمیایی علیه مردم استفاده کردهاند. بنابراین، استفاده از واژه «اشغال جزایر سهگانه ایران»، آشکارا نقض حاکمیت ملی ایران است.
نکته مهم دیگر، این است که امپراتور، سیاست نظامی خود را از جای کوچک آغاز میکند، نه در حد یک کشور بزرگ. در این سناریوی باجخواهی، چند هدف دنبال میشود: خروج ایران از منطقه، دریافت امتیازات کلان، و نهایتاً نادیده گرفتن مالکیت ایران بر این جزایر. این فتنهای است که زیر خاکستر نهفته است.
با توجه به شرایط موجود، نقش نیروهای ترقیخواه چیست؟ در کجای این معادله خواهند ایستاد؟ این سؤالی است که پاسخ آن، تعیینکننده مسیر آینده خواهد بود. اما یک نکته روشن است: حفظ حدود ارضی ایران، یک وظیفه ملی است.
و اما، سیاست تحول ضروری در شرایط کنونی، یعنی تمرکز قدرت بهجای عدم تمرکز، که بیش از دو دهه آزموده شد و منافع بسیاری برای امپراتور به همراه داشت. اکنون، ظاهراً تاریخ مصرف برخی پادوهای خونریز حرفهای در منطقه به سر رسیده است و حالا باید نخبههای سیاسی، نظامی و حقوقی سرسپرده به غرب، مانند مرغهای گوشتی، سر به دار شوند.
این مسئله، ریشه در بحران عمیق نظام سرمایهداری در منطقه دارد؛ نظامهایی که عمدتاً با روبنای فئودالی اداره میشوند. هدف دوم، تضعیف و تغییر در نظامهای مستبد منطقه است، که اغلب توسط جناحهای افراطی فرق مختلف ادیان ابراهیمی اداره میشوند. تمامی این موارد، ظاهراً در دستور کار امپراتور قرار گرفته است.
تا کنون، این نظامها وظیفه سرکوب نیروهای مترقی و جنبشهای اجتماعی منطقه را بر عهده داشتهاند. آنها در جنگهای فرقهای بیهدف، مردم را به قربانگاه میکشاندند. اما اکنون، با رشد جامعه مدرن و تغییر ابزار تولید، این روشها با نسل آگاه جدید در تضاد افتادهاند.
از همین رو، امپراتور برای کنترل این تحولات، انواع سازمانهای مدنی موازی را خلق کرده است. درست همانطور که راست افراطی را در پوشش فرق دینی به میدان آورد، حالا که شرایط تغییر کرده است، ناچار به کنترل جنبشهای نوظهور مردمی روی آورده است.
امروز، تکانههای اجتماعی از سوی جامعه مدنی و جنبشهای مختلف، که سالها تحت سرکوب به حیات خود ادامه دادهاند، بهشدت فعال شدهاند. این حرکتها، بسیار گستردهتر و آگاهانهتر از خیزش موسوم به «بهار عربی» هستند. نیروهای مترقی هشیارتر، و مردم بیزارتر از گذشتهاند. با حمایت مبارزات صنفی و سندیکایی، این جنبشها هر روز منسجمتر میشوند. این، همان چیزی است که امپراتور را به وحشت انداخته است.
گفتنی است که در بیست سال اخیر دو اتفاق مهم رخ داد. نخست، بالنده شدن نیروهای مترقی با چراغی خاموش، زیرا امپراتور با حاکمان مرتجع منطقهای خود در اندیشه ایجاد دستهجات متعدد ترور مشغول بودند. نقش آنان ظاهراً ایجاد هراس گسترده منطقهای بود، اما در واقع چهره دهشتناک فرَق اسلامی را نمایان ساخت که طی دو دهه غالباً مشغول کشتار یکدیگر بودند و در این میان، تلفات مردمی نیز به چشم میخورد.
پرسش اینجاست: وقتی ۹۰ درصد مردم منطقه مسلمانند (یک خدا، یک پیامبر و یک قرآن دارند)، جنگ آنان با یکدیگر چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا فرَق دیگر ادیان چنیناند؟ اگرچه ظاهراً هدف، ایجاد رعب و وحشت بود، اما در نهایت باعث نزدیکی دو نسل مترقی و روشناندیش تحولخواه با نسل نو شد. تا آنجا که وزیر خارجه ترامپ در همان آغاز کار گفته بود: «نظامهای مستبد منطقه در رویارویی با جنبشهای مردمی در فکر تغییر ماهیت نیستند، بلکه برای ماندن در فکر تغییر رویهاند.» این ارزیابی، عمق درک امپراتور از طوفانی در راه را نشان میدهد.
بنابراین، احتمال تغییر در حکومت فاشیستی اسرائیل و برخی حکومتهای مستبد افراطی در منطقه چندان دور از ذهن به نظر نمیرسد. زیرا بحران اقتصادی ناشی از غارتگریهای بیحد و حصر و نفرت شدید توده مردم از این وضعیت، به مرز انفجار رسیده است. امپراتور که فکر میکرد جنبشهای اجتماعی عمدتاً بیسر هستند، ناگهان دریافت که آنان دارای هزار سرند؛ آن هم جوان، بیباک و قهرمان.
نکته بسیار مهم دیگر این است که امپراتور طی سالهای اخیر دست به افشاگریهای گسترده در زمینه چپاول اموال ملی توسط حکومتهای مستبد منطقه زده است. نه علیه مافیای پشت پرده آنان، بلکه برعکس، امپراتور چهره چماقداران مافیای پنهان را عریان ساخت و نیز تاریکاندیشی، فقر فرهنگی، خرافهگری و ضدیت آشکارشان با نواندیشی را در چارچوب تفکر دوران زمینداری و پیشافئودالیسم، با مستندات فراوان از طریق ابررسانهها نمایاند.
این نفرت عمیق نه علیه سیستم اقتصادی-اجتماعی نئولیبرالیستی، بلکه علیه روبنای فرهنگی کهنهپرستی دامن زده شد. به این معنا که زعمای فرق مختلف ادیان، بهویژه اسلام، را مظهر ظلم و جور و کشتار توده مردم نشان دادند. نه آنکه به فکر رفع بیکاری و ستم طبقاتی باشند، که عمدتاً از جانب مافیای اقتصادی تحمیل شده است. بلکه با به خدمت گرفتن جریانی که بیش از هزار سال لقمهچین سفره باندهای مخوف مافیایی شهر و روستا بودند، همراه با فرهنگی عقبمانده، ستم مضاعفی بر گرده توده مردم جانبهسر شده وارد کردند.
این ترفند، هرچند دیر، اما موجب بیداری طیفهای سالم این جریان شد که دریافتند فریب خوردهاند. زیرا در شرایطی قرار گرفتند که، بنا به شعر معروف، «نه در غربت بود جایی، نه رویی در وطن دارند.»
با این حال، نباید از نظر دور داشت که امپراتور توانست در منطقه، انواع سازمانهای مدنی، سیاسی، فرهنگی و هنری مدرن را در چارچوب فرهنگ غرب، در کنار جریانهای سیاسی-نظامی جایگزین کند. همچنین جوایز متعددی با نام و نشان تبلیغی گسترده به نخبگان جامعه خاورمیانه تقدیم کرد تا نشان دهد چقدر با نیروهای متحجر منطقهای فاصله دارد.
با این همه، جامعه ملتهب و خروشان منطقه بهصورت سیلی بنیانکن در حال قیام انقلابی است. شدت قساوتی که طی دو سه دهه اخیر در منطقه به کار گرفته شد، آنقدر عمیق است که شاید روش گلچین کردن قصابهای تابلو توسط امپراتور نتواند التیامبخش درد و زخم عمیق تودههایی باشد که یا کشته میشوند و یا هر روز توسط انواع جریانهای مافیایی، از خرد و کلان، چاپیده میشوند.
ریسمان سخت و سفت معیشتی، بهصورت کوهی از مطالبات انباشتهشده، بر گرده بیش از ۷۰ درصد توده مردم سوار است و قدرت تنفس را از آنان گرفته است. این امر دیگر خودی و غیرخودی نمیشناسد؛ هرکه بیرون از باند مافیایی باشد، مشمول این ستم میشود.
در این میان، وضعیت نیروهای تحولطلب که از یکسو نسبت به سالهای بهار عربی از غافلگیری به درآمدهاند و از سوی دیگر به لایههای جریانهای تحولخواه و مترقی نزدیکتر شدهاند—که خود یک گام به جلوست—با این وجود، به دلیل امکانات محدود رسانهای، نفوذ عناصر امنیتی خبرهی تفرقهافکن و تا حدی نداشتن مناسبات تنگاتنگ با نیروهای ملی و جنبشهای سیاسی-صنفی منطقه، دچار برخی بغرنجیهایی هستند؛ تا آنجا که کاستیهایی به چشم میآید.
ضمن آنکه ظاهراً حوادث آنان را به دنبال خود میکشاند، آنگونه که در حد تأیید خیزشهای مردمی و یا پشتیبانی از آنان اعلام حضور میکنند، تا آنکه خیزشها را مدیریت نمایند؛ که این، ضعف قابلتأملی است. بنابراین، در شرایط کنونی ما شاهد تکانههای پرتلاطمی هستیم که با تز امپراتور (گرایش نوگرایانه) تناقض شدیدی دارد؛ زیرا عصر نوین که قانون موضوعهی ترقیخواهانهی روز را میطلبد، همراه با رویکرد تحولخواهانهی اقتصادی، منافات دارد.
با این توضیح، به نظر میرسد علت تغییرات و جابهجایی مهرههایی مانند اسد—که گویا با حکومت اسرائیل نیز گوشهچشمی داشت—به این دلایل باشد:
۱– آرام کردن تودههای مردم منطقه که در پی غارت بیحدوحصر و ظلم و تعدی طاقتفرسای گماشتگان امپراتور و لقمهچینهای آنان به ستوه آمدهاند.
۲– تمرکز دادن نیروهای نیابتی در چارچوب یک کشور مانند سوریه و لبنان، یعنی دور شدن از سیاست عدم تمرکز جهت کنترل منطقه.
۳– تضعیف چندبارهی نیروهای ملی-دمکراتیک؛ همانطور که اشاره شد، از سال ۲۰۱۰ تاکنون، جنبشهای صنفی و مدنی به وحدت درونی رسیدهاند، یعنی درک لایههای بینسازمانی، گروهی و احزاب با رویکردی همسو با نیروهای ملی-مترقی را یافته و افزون بر این، به جنبشهای صنفی و مردمی نزدیکتر شدهاند، هرچند هنوز رهبری تودهی مردم را به دست نیاوردهاند. با این همه، این روند موجب هراس امپراتور شده است.
از دیگر برنامههای امپراتور، متحد کردن و در اختیار گرفتن بیش از پیش جنبشهای مدنی (۸۸ درصد) است که با ادبیات سیاسی غربی بالیدهاند. اینان مخالف ادارهی کشور توسط ارتش و نظامیان هستند، که این خود معضل دیگری برای امپراتور است، زیرا اغلب جنبشهای مدنی با رویکرد غربی، خواستار نظام مردمسالارند.
به نظر میرسد که «زدن سران متفکر و سازمانگر مافیای نظامی» که بیش از دو دهه کل خاورمیانه را به میدان جنگ و کشتار تبدیل کردهاند، در دستور کار امپراتور قرار دارد. زیرا جامعهی مدنی و تودهی مردم بهشدت از شرایط موجود در منطقه که نزدیک به ۵۰ سال است در جنگ، جدال و کشتار به سر میبرد، خسته و بیزار شدهاند و این وضعیت، نابودی چند نسل انسانی در منطقه را به دنبال داشته است.
پانوشت:
۱– جرج دبلیو بوش، سخنرانی در کنگرهی ایالات متحدهی آمریکا، ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲.
۲– دویچه وله، ۲۴ مهر ۱۴۰۳.
۳– بیبیسی، ۴ خرداد ۱۴۰۳.
۴– سها ابراهیم، بیبیسی، ۳۰ سپتامبر ۲۰۳۴. لازم به ذکر است که نویسندهی مقاله گزارش مبسوطی از وضعیت آموزش در کشورهای درگیر جنگ منطقهای ارائه داده که حیرتانگیز است؛ چنانکه در یمن، بنا بر گزارش یونیسف، نزدیک به سه میلیون کودک یمنی از تحصیل بازماندهاند، ۲۸۰۰ مدرسه تخریب شده و ۸ میلیون و ۶۰۰ هزار کودک نیازمند حمایت هستند. طبق گفتهی سازمان ملل، بحران انسانی در یمن بیش از نیمی از جمعیت ۳۳ میلیونی را برای بقا به کمکهای بشردوستانه نیازمند کرده است. در لیبی، ۱۱۱ هزار و ۴۰۰ کودک در آستانهی از دست دادن دسترسی به آموزش هستند. در سودان، نظام آموزشی در آستانهی فروپاشی کامل قرار دارد؛ بیش از ۱۹ میلیون کودک از تحصیل بازماندهاند که ۱۲.۵ میلیون نفرشان بهتازگی آواره شدهاند و در معرض خطراتی همچون کودکان کار، ازدواج زودهنگام و حتی قاچاق انسان قرار دارند. دامنهی غارتگری امپراتور در خاورمیانه حد و مرزی ندارد.
۵– سایت صدای آمریکا، ۴ بهمن ۱۴۰۳.
۶– گفتوگوی هاآرتص با یکی از چهرههای نمادین حزب کمونیست اسرائیل: «برای کنار زدن نتانیاهو به یک شورش نیاز است.» مترجم: حمید پارسا، اخبار روز، ۱۴ بهمن ۱۴۰۳.
۷– منشه امیر، گفتوگو با سایت اینترنشنال، ۲۰ آذر ۱۴۰۳.
۸– سایت صدای آمریکا، ۱۲ فروردین ۱۴۰۱، و تکرار آن در آبان ۱۴۰۳، موسسهی پژوهشی مستقل ثبتشده در هلند.