سفرهی کارگران، بازنشستگان و زحمتکشان روزبهروز کوچکتر شده و حالا به مرز قحطی رسیده است. تورم، نفس همه را بریده اما برای این قشر ماجرا چیزی فراتر از دشواریهای اقتصادی معمول است: قحطی کشیدن و حذف شدن از چرخهی حیات اجتماعی. زمانی سخن از قناعت و صرفهجویی بود، اما امروز تهیهی ضروریترین اقلام خوراکی به رؤیایی دستنیافتنی تبدیل شده است. دیگر خبری از یک زندگی حداقلی و آبرومند نیست؛ کارگران و بازنشستگان حتی از خرید اقلام اولیهی معیشتی نیز عاجزند.
روزنامهی “کار و کارگر” گزارش داده که تورم افسارگسیخته، قدرت خرید کارگران را بهطور مداوم کاهش داده و مصرف سرانهی برنج در دو دههی گذشته از ۱۸۰ کیلوگرم در سال به ۸۵ کیلوگرم سقوط کرده است. همچنین، سرانهی مصرف گوشت از ۶۷ کیلوگرم به ۱۸ کیلوگرم در سال کاهش یافته است. اگر این اعداد را به روز محاسبه کنیم، سهم هر عضو خانوار کارگری تنها ۲۳ گرم برنج و ۴ گرم گوشت در روز خواهد بود! این یعنی چیزی کمتر از یک وعدهی غذایی ناقص برای زنده ماندن.
مصرف سرانهی سالانهی ۸۵ کیلوگرم برنج و ۱۸ کیلوگرم گوشت یعنی سلب حق حیات از زحمتکشان. کار و زحمت کارگران در این کشور بهایی ندارد؛ حقوقی که دریافت میکنند، حتی اجارهی خانه را پوشش نمیدهد، چه رسد به تأمین نیازهای اساسی مانند خوراک، درمان و آموزش. سیاستهای اقتصادی مانند «شوک درمانی»، «جراحی اقتصادی» و «آزادسازی» که با وعدهی بهبود اوضاع اجرا شد، نتیجهای جز فقیرتر شدن کارگران و فرودستان نداشته است. در چنین شرایطی، افزایش ناچیز دستمزدها پیشاپیش بیاثر شده و هزینههای واقعی زندگی از آنچه بهعنوان حقوق پرداخت میشود، بسیار فراتر رفته است.
بازنشستگان امروز، همان کارگرانی هستند که در سالهای جوانی و سلامت خود را فدای کار کردند، با این امید که در دوران کهولت از حداقلهای زندگی برخوردار باشند. اما آنچه امروز به آنها تحمیل شده، چیزی جز محرومیت مطلق نیست. زندگیشان در بیاعتنایی کامل از سوی مسئولان، روزبهروز بیشتر به فلاکت کشیده میشود. حقوقهای ناچیزشان در برابر تورم بیارزش شده و هر روز که میگذرد، قیمتها سر به فلک میکشد، درحالیکه آنها با دستانی خالی، خسته و ناتوان به نظارهی این سقوط ناگزیر نشستهاند. دستانی که دیگر توان کار کردن ندارند، اما حتی از تأمین حداقلهای معیشتی نیز عاجز شدهاند.
حالا دیگر نه فقط گوشت و برنج، بلکه دارو و درمان نیز به لیست ترسها و دغدغههای این طبقه افزوده شده است. بیماری و ناتوانی در تأمین هزینههای درمانی، زندگی بسیاری از بازنشستگان را به کابوسی بیپایان تبدیل کرده است. اما چرا کسی صدای این دردها را نمیشنود؟ اگر در کشوری، کارگران، بازنشستگان و زحمتکشان از حداقلهای زندگی محروم باشند، آن کشور به دست غارتگران افتاده است. از دزدان نمیتوان انتظار داشت که برای شأن و منزلت مردم، کارگران و بازنشستگان ارزشی قائل باشند. جامعهای که در آن کارگر نان شب نداشته باشد، محکوم به سقوط است.