صمد بهرنگی
احمد کسروی مینویسد جنبش مشروطه را تهران آغازید و تبریز آن را پاسداری کرد و به انجام رسانید. هر چند آدمهای کج اندیشی هنوز هم معتقدند که مجاهدان آذربایجان یک مشت اوباش بودند و ستار خان، آن انسان نیک نفس و مبارز، راهزنی بیش نبود و تنها به خاطر غارت و چپاول میجنگید. سخن کسروی اغراق نیست. راست است که برقراری رژیم مشروطه کاملا به نفع توده مردم تمام نشد و حتی جنگاوران و پیشه وران کارشان به خواری و سختی کشید (مثلا ستارخان) ، اما در هر صورت، جانبازیها و مردانگیهای مجاهدان پاکدل آذربایجان بود که محمد علی میرزای گستاخ را به زانو درآورد و دیگر تودههای مردم را برانگیخت و ثابت کرد که شرقیان هم شاینده زندگانی آزاد میباشند. (روزنامه تایمز چاپ لندن دو سه روز پس از بمباران مجلس پس از نکوهشهای بسیار مینویسد: “این نمونه ای به دست داد از آن که شرقیان شاینده زندگانی آزاد نمیباشند.” تاریخ مشروطه ـ کسروی)
دو سید بزرگوار (آقایان طباطبائی و بهبهانی) کار را شروع کردند، مردم را شوراندند اما در راه بردن و به ثمر رساندن جنبش به بیراهه افتادند. آنها به چند خط فرمان بی خاصیت مشروطه دل خوش کرده بودند. حتی آن زمان که محمدعلی میرزا با خودکامگی حکم میراند و مجلس و نمایندگان را به هیچ میگرفت اینها با ساده لوحی و خوش بینی زیانباری که داشتند خیال میکردند باز هم میتوان کار را با نشستن و حرف زدن وموعظه کردن وجوش و خروش پیش برد.
آنها از این اصل مسلم غافل بودند که برای پیروزی کامل بر دشمن خونریز باید چون خود او مسلح شد و از خون ریختن باکی نداشت.
رهبران تهران میتوانستند آزادیخواهان را به خریدن تفنگ و افزار جنگ وادارند، از شهرهای دیگر تفنگچی داوطلب بخواهند و با دستی کاملا مسلح و نیرویی آماده به مقابله برخیزند.
آنها حتی میتوانستند محمدعلی میرزا را به نام سوگندشکنی از پادشاهی بردارند و نقشههای محیلانه اش را نقش برآب کنند چنانکه همین کار را پس از چند روزی انجمن تبریز کرد.
رهبران تهران به هیچ یک از این راهها التفات نکردند. آنها میخواستند کار را با ستمدیدگی و نمایش مظلومیت ملت و برانگیختن حس ترحم و انساندوستی محمدعلی میرزا و دیگر سردمداران از پیش ببرند و نیازی به آمادگی نظامی و قیام مسلحانه نمیدیدند، و اگر روز بمباران مجلس آزادیخواهان تهران با وجود شجاعت بسیاری که نشان دادند نتوانستند بیش از چند ساعتی جنگ را ادامه دهند، علتش همین نداشتن آمادگی بود. ناگفته نماند عده ای از همین مجاهدان عضو “انجمن آذربایجان” در تهران بودند. اما در تبریز از همان روز گرفتن فرمان مشروطه تفنگچی و مجاهد تربیت میشد، به عبارت دیگر و روشن تر برای قیام مسلحانه، برای برانداختن دشمنان داخلی و خارجی، زمینه چینی به عمل میآمد. فعالیت اعضای انجمن ایالتی تبریز و مهمتر از آن طرحهایی که اعضای انجمن سری “مرکز غیبی” میریختند و به دست انجمن اجرا میکردند، از چیزهایی بود که تبریز را برای مقابله با قشون استبداد و ادامه یک جنگ یازده ماهه آماده کرده بود.
قطعه شعری که روز جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۲۸۶ در تبریز در مسجد مقصودیه هنگام برچیدن ختم عباس آقا تبریزی قاتل اتابک اعظم که به وسیله میرزا غفار زنوزی، از مجاهدان قفقاز، خوانده شد، روحیه و طرز فکر مجاهدان را به خوبی نشان میدهد. مطلع این قطعه چنین است:
آی قارداشلار، قان تؤکون تا جوشه گلسین کاینات
ثابت اولسون تا جهانه بیزده کی عزم و ثبات
موقعیت
تبریز پس از تهران بزرگترین شهر ایران و ولیعهد نشین بود، به همین جهت با وجود فاصله زیاد همیشه با تهران در تماس بود و از پیش آمدهای تهران زودتر از جاهای دیگر آگاه میشد. در نظر بگیریم که از تهران به تبریز دو سیم تلگراف کشیده شده بود، یکی دولتی و دیگری مال کمپانی. آگاهی از وضع تهران خود مایه بیداری مردم بود. نزدیکی آذربایجان به خاک قفقاز و عثمانی و رفت و آمد بیحد مردم این دو جا نیز در بیداری آذربایجانیان مؤثر بود. اصولا تبریز سر راه اروپا واقع شده بود.
سالانه گروه انبوهی از مردم از بازرگانان و دهقانان و کارگران و خیل بیکاران در جستجوی کار به قفقاز و عراق و … میرفتند و در شهرهای مختلف به کارهای مختلف دست میزدند. احوال مردم آذربایجان و گاهی ایران که در قفقاز ساکن میشدند به تجارت یا قاچاق میان دو کشور یا کارهای دیگر میپرداختند، در ادبیات آذری آن روزگار به خوبی منعکس شده است. برای نمونه داستان “اوستا زینال” را از جلیل محمد قلی زاده و نمایشنامه “سرگذشت مرد خسیس” را از میرزا فتحعلی آخوندوف نام میبریم.
اغلب شدت فقر و بیکاری بود که توده مردم از دهقانان و شهری را به آن سو میکشاند. هنوز هم پیرمردان آذربایجان فراموش نکرده اند که چگونه هر از گاهی بار سفر میبستند که بروند کیسهها را پر کنند و برگردند. حتی زوار مشهد از راه قفقاز و بالای دریای خزر خود را به مشهد میرساندند و هم از آن راه برمیگشتند. البته انتخاب چنین راه دوری به سبب ناامنی راههای داخلی کشور و تعرض راهزنان سر گردنهها بود.
از این رهگذر نیز مقداری لغت روسی وارد زبان آذربایجان شده است. این رفت و آمدها ناگزیر راه چیزهای تازه و افکار نو را به داخل کشور باز میکرد و سبب بیداری مردم میشد. سفر استانبول نیز همین اثر را داشت.
آذربایجان همیشه به طریقههای گوناگون با استانبول در تماس بوده است. چنان که در دوره استبداد محمدعلی میرزا و شدت جنگهای تبریز، در استانبول انجمنی به نام سعادت دایر شد که بیشتر اعضایش از میان بازرگانان آذربایجان بودند و خود را نماینده انجمن ایالتی تبریز معرفی میکردند. همین انجمن بود که اخبار آذربایجان را به علمای نجف و کشورهای اروپایی و دیگر جاها میرساند و برای مجاهدان کمکهای مالی مؤثری جمع آوری میکرد.
بازرگانی
احمد کسروی مینویسد: آذربایجانیان در بازرگانی و فرستادن کالا به کشورهای بیگانه از همه مردم ایران جلوتر میبودند و در بیشتر شهرهای همسایه رشته بازرگانی بیشتر در دست اینها بود. همچنین در استانبول و برخی از شهرهای اروپا در بازرگانی دست گشاده داشتند. گاهی بازرگانان به نام شهری که با آنان در ارتباط و معامله بودند مشهور میشدند. مثلا گفته میشد “حاجی باقر استانبولچی”.
بعدها این القاب به صورت نام خانوادگی درآمد. امروزه خانوادههایی به نامهای مسکوچی، تهرانچی، بغدادچی، استانبولچی و غیره وجود دارند.
این واقعیت نشانی از رشد و توسعه بورژوازی تجاری در آذربایجان بود. گاهی نیز بازرگانی برای حفظ جان و مال خود از دست عمال و فئودالهای وابسته دربار پسوند “اوف” به آخر اسم خود میآورد و بدین ترتیب خود را غیر مستقیم تحت حمایت دولت روس تزاری که نفوذ همه جانبه ای در ایران داشت، قرار میداد. از این میان میتوان “فتح اله اوف” را نام برد.
بازرگانان از یک سو مال میاندوختند و از سوی دیگر از جهان و پیشرفتهای نقاط دیگر خبرهایی به ارمغان میآوردند. اگر چه بیکارهها و آزمندان بسیاری هم در این میان بودند. “زینال” قهرمان داستان جلیل محمد قلیزاده بنای بیکاره و به شدت خرافاتی و متعصبی است که فقط بلد است وراجی کند و بد “ارمنیهای کافر” را بگوید.
صفحههای مجله معروف “ملا نصرالدین” پر است از مذمت شیخها و حاجیهای طمعکار و ریاکار ایرانی مقیم قفقاز.
فقط مردم بیداردل و بازرگانان آزادیخواه بودند که در بیداری مردم مؤثر افتادند و در کشاکش انقلاب ضد فئودالی از بذل جان و مال دریغ نکردند. لازم به گفتن نیست که در اینجا باید به مفهومی که بورژوازی از آزادی و عدالت و امنیت و غیره دارد توجه کرد.
فرهنگ
اولین دبستان ایران در تبریز به وسیله حسن رشدیه پا گرفت و بعد به وسیله هم او در تهران. از روزنامههای رسمی که بگذریم (تبریز خود در زمان ولیعهدی مظفرالدین میرزا روزنامه رسمیداشته) ، نخستین روزنامه غیر رسمی “اختر” بوده که کسانی از تبریزیان آن را در استانبول مینوشته اند. بعد که در خود شهرها روزنامه درآمده، تبریز پس از تهران اولین شهر بوده که روزنامه بیرون میداده. بعلاوه تأثیر مجله معروف ملا نصرالدین و روزنامههای نظیر آن را که به زبان خود مردم نوشته میشد و نسخههایش دست به دست میان توده مردم میگشت نباید دست کم گرفت. هنوز پیرمردان تبریز اشعاری از همان مجله را از حفظ دارند.
همه این عوامل و نیز تأسیس اولین چاپخانه ایران در تبریز در زمان عباس میرزا خود مایه بیداری مردم و آمادگی آنها برای مقابله با محمدعلی میرزا میشده است.
مذهب
کشاکشهای مذهبی در آذربایجان خیلی شدید بود. داستان سنی و شیعه از آنجا که آذربایجان میدان جنگ شاه اسماعیل شیعی و سلطان سلیم سنی بوده، در اینجا کینههای فراوانی پرورده و خونهای بسیاری ریخته است.
از نقطه نظر تاریخی بی هیچ تردیدی این دشمنی مذهبی باقیمانده سیاستهای خاص و متضاد دستگاههای رهبری دستهها و دولتهای مختلف در ایران و خارج از ایران است.
اما در دوره مشروطه خواهی که توده مردم معمولا دنبال ریشههای تاریخی سنتها و آداب و بقایای فرهنگی نیست، فریفته تبلیغات دستگاه استبدادی میشد و به حساب دشمن دین به روی هموطن آزادیخواه خود دست بلند میکرد و چه بسا که خونش را میریخت بدون آنکه ملتفت شود که همه مردم از تمام فرقههای مذهبی یکسان استثمار میشوند و دشمن مشترکی دارند.
گذشته از دشمنی میان شیعه و سنی، گرفتاریهای دیگر هم به نام شیخی و متشرع و کریمخانی در میان بود که خود مایه جدایی مردم میشد و آنها را از کارهای مملکتی غافل میکرد و کار نهضت را لنگ میکرد چنان که در زمان استبداد محمدعلی میرزا و جنگهای تبریز یک گرفتاری انجمن ایالتی این بود که آتش نزاع دستههای مختلف مذهبی را در شهرهای دور و بر خاموش کند. ناگفته نماند که در دوره جنگهای یازده ماهه تبریز تمام فرقههای مذهبی دوشادوش به جنگ پرداختند و با هم بر سر یک سفره نشستند و در تشییع جنازه شهدای یکدیگر با میل و رغبت شرکت کردند. این در نتیجه کوششهای انجمن ایالتی و مرکز غیبی بود که درد مشترک مردم را آشکار و آنها را رهبری میکردند.
وضع مردم
تودههای مردم و دهقانان آذربایجان هم مثل دیگر نقاط ایران زیر فشار و تجاوز انبارداران و فئودالها و حکام و محتکرین به سختی روزگار میگذراندند.
مردم شهرنشین و بازرگانان و بازاریان هم از وضع موجود و تسلط روزافزون امپریالیزم اروپایی بر دستگاه حکومتی و مملکت هیچ دل خوشی نداشتند. امپریالیزم اروپایی هر روز امتیازات اقتصادی فوق العاده ای (مثلا امتیاز انحصار توتون و تنباکو و گمرکات) به دست میآورد و هر روز بیشتر از روز پیش جری تر میشد و دست و بال بورژوازی تازه رشد و توسعه یافته ملی را میگرفت.
محمدعلی میرزای ولیعهد
مردم آذربایجان با آن آمادگی برای بیداری، در زیر فشار گرفتاریهای بی شمار نمیتوانستند تکانی بخورند و همچنان میزیستند تا زمان مظفرالدین شاه که پسرش محمدعلی میرزا را ولیعهد کرد و کارهای آذربایجان را به او سپرد.
از یک سو ستمگری و بدی خوی او و از سوی دیگر برخی پیشآمدها خواه ناخواه مردم را به زبان آورد و آتش به باروت انقلاب زد.
از پیشآمدها که خود معلول علتهای دیگری بوده (وضع معیشت و روابط ظالمانه اقتصادی) در اینجا سخن نمیگوییم. همین قدر باید دانست که بعضی از حوادث مثلا کشته شدن میرزا آقا خان کرمانی، خبیرالدوله و شیخ احمد روحی در تبریز و جنگ ارمنی و مسلمان در قفقاز و غیره باعث گرد آمدن و همفکری مردم شد.
مثلا در جنگ ارمنی و مسلمان آنچه بیش از همه روی مردم اثر گذاشت و سر زبانها افتاد، این بود که در آن واقعه چند هزار تن ایرانی بی گناه از بازرگانان و کارگران کشته شدند و دولت ایران هیچ پروا ننمود و به روی خود نیاورد. این امر شدت بی اعتنایی و بیکارگی دولت قاجاری را خوب نشان داد بخصوص که در همان موقع دولت انگلیس به عنوان خونبهای یک میسیونر انگلیسی که در راه ارومی– تبریز کشته شده بود، پنجاه هزار تومان از دولت ایران پول گرفت.
مردم با مقایسه این دو وضع خشمناک میشدند و از دولت قاجاری پاک دست میشستند. رفتار بد محمدعلی میرزا در تبریز از یک سو انگیزه ای برای مردم آذربایجان بود و از سوی دیگر آنگاه که خود او شاه شد، آذربایجانیان بر خلاف مجاهدان و رهبران تهران فریفته قول و فعل ریاکارانه او نشدند و تا توانستند جلو فسادکاریهایش را گرفتند. باید دانست که محمدعلی میرزا از همان ولیعهدی صد در صد آلت دست دولت تزاری روس بود و شاپشال معلم روسی او، وی را چون عروسک خیمه شب بازی در دست میچرخاند.
بدکاری و بدرفتاری وسختگیری محمدعلی میرزا بدانجا رسیده بود که مثلا از حاجی میرمناف پول گرفت و پسر شانزده ساله او را سرتیپ کرد و به قول مجله ملا نصرالدین تا وقتی محمدعلی میرزا در تبریز بود بچههای زیبارو نمیتوانستند قدم به کوچه بگذارند و در عوض چند سالی که در تبریز بود، کوهها و سنگهای ایران را به جای نان به خورد تبریزیان داد که دیگر چیزی برای دولت انگلیس باقی نماند! (ملا نصرالدین ، سال دوم ، شماره پنجم).
تاریخ نگاران مشروطه مینویسند که فشار و جلوگیری در تبریز بیشتر از تهران بود و رفتار محمدعلی میرزا بدتر از عین الدوله در تهران بود. محمدعلی میرزا با این فسادکاریها به شدت جلو زبان مردم را میگرفت که کسی گله و شکایتی نکند. مأموران و راپورتچیانی میان مردم میفرستاد تا او را از هر گونه بدگویی درباره اش آگاه کنند. ترس چنان در دلها جا گرفته بود که مردم حتی در خانههای خود نیز از گفتگو خودداری میکردند. ولیعهد با این همه ظلم و فسادکاری سخت تظاهر به دینداری میکرد. روز عاشورای محرم تکیه برپا میکرد و شب عاشورا پابرهنه به کوچهها میافتاد و چنان که رسم مردم تبریز است در چهل و یک مسجد شمع روشن میکرد و مرتب کتابهای دینی و دعا به چاپ میرساند.
مثلا در محرم همان سال که نهضت مشروطه برخاست، حاج شیخ محمد حسین نامی نسخه تازه ای از “زیارت عاشورا” پیدا کرده بود. ولیعهد با شتاب آن را در چاپخانه خصوصیش چاپ و میان مردم پخش کرد.
انجمن ایالتی و مرکز غیبی چه بود؟
آنگاه که بست نشینان شاه عبدالعظیم و آزادیخواهان دیگر شهرها مظفرالدین شاه را مجبور کردند که “مشروطه اعطا کند و مجلس باز کند”، انجمن ایالتی تبریز هم پا گرفت. هدف از تشکیل انجمن نخست فقط برگزیدن نمایندگان مجلس شورا بود اما پس از انجام دادن این کار انجمن پراکنده نشد و خواهیم دید که به کمک انجمن سری “مرکز غیبی” به چه کارهایی برخاست و چگونه جنبش مشروطه را پاسداری کرد و راه برد، اگر چه احتمالا گاهی هم دچار لغزش شده باشد. اما مرکز غیبی خود چه بود؟
دکتر نریمان نریمانوف آزادیخواه و سوسیالیست و نویسنده اجتماعی – سیاسی بسیار معروف آذربایجان شمالی در دوره مشروطه خواهی ایران پیش از انقلاب بلشویکی روسیه بود. بدون شک میتوان او را از خدمتگزاران آزاداندیش ملل شرق نامید. وی حوادث دوره مشروطیت را به دقت بررسی میکرد و در مقالههای سیاسی و اجتماعی خود به آزادیخواهان ایران راه صحیح را نشان میداد و آنها را دل و جرئت میبخشید. از مقالههای او “گفتگو با یک ایرانی” و “قانون اساسی و مشروطیت ایران” را میتوان نام برد.
در اثنایی که دولت تزاری روس برای خفه کردن انقلاب کمکهای همه جانبه ای به استبداد قاجاری میکرد، در ماورای قفقاز از طرف حزب سوسیال دمکرات، کمیتههای کمک به انقلاب ایران تشکیل شد. نریمان نریمانوف که سرپرست کمیته کمک تفلیس بود، برای ستار خان و باقر خان اسلحه و مواد منفجره و ادبیات انقلابی و دیگر چیزهای ضروری را میفرستاد، بعد نیز در سال ۱۹۰۶ میلادی با همکاری مستقیم نریمان، تشکیلات سوسیال دموکرات “اجتماعیون عامیون” در باکو به وجود آمد که ایرانیان مقیم قفقاز در آن عضویت داشتند. (ماهنامه آذربایجان ، چاپ باکو ، شماره ۱۹۶۸)
چندی بعد حاجی علی دوا فروش، علی مسیو و دیگران، مرامنامه “اجتماعیون عامیون” را به فارسی ترجمه کردند و با همکاری مستقیم حیدر عمواوغلو عضو “اجتماعیون عامیون” دسته مجاهدان را در تبریز پدید آوردند و خود انجمن سری به نام “مرکز غیبی” برپا کردند که رشته رهبری دسته را در دست داشته باشد. حیدر عمواوغلو با نریمانوف ارتباط مستقیم داشت و گزارش فعالیتهای نهان و آشکار خود را برای او میفرستاد.
بدین ترتیب معلوم میشود که مجاهدان از کدام چشمه آب میخوردند و نیز بی پایگی اظهار نظرهای مغرضانه اشخاصی که مجاهدان را مشتی اوباش مینامند، محقق میگردد. بد نیست در همین فصل مختصری از شرح زندگی قهرمان آزادی، حیدر عمواوغلو، را بیاوریم.
حیدر عمواوغلو
حیدر خان عمواوغلو چراغ برقی (مهندس تاروردی یوف) اجداداً اهل سلماس بود. وی تحصیلات ابتدایی را در گمری (از شهرهای ارمنستان) و تحصیلات متوسطه و عالی را در تفلیس و باکو تمام کرد. در سال های ۱۳۱۹ و ۱۳۲۰هجری قمری در بادکوبه به سمت مهندسی برق کار میکرد. از پانزده شانزده سالگی داخل مبارزات سیاسی شد و از ۱۹۰۰ میلادی (۱۲۷۷ شمسی) با نریمانوف شروع به همکاری کرد و عضو “اجتماعیون عامیون” شد. بعد به دستور همین تشکیلات “اجتماعیون عامیون” تبریز را به ریاست علی مسیو تشکیل داد. کارخانه برق صحن حضرت رضا را در زمان مظفرالدین شاه، او نصب و دایر کرد. حیدر عمواوغلو در مدت اقامت خود در مشهد شروع به تبلیغات کرد و با استفاده از موضوع نان مردم را بر ضد حاکم وقت شوراند و مردم عزل او را خواستند.
حیدر عمواوغلو خیلی کوشید که شعبه اجتماعیون عامیون را در مشهد تأسیس کند ولی به عللی موفق نشد. حیدر عمواوغلو به تهران آمد و به کارهای مختلف و تبلیغات دامنه دار در میان طبقات مختلف دست زد تا موضوع تحصن در سفارت انگلیس پیش آمد (۱۲۸۵ شمسی). حیدر عمواوغلو در این موقع سرپرست سیم کشان مدرسه سپهسالار بود. حیدر عمواوغلو با متحصنین تماس نزدیک و دائم برقرار کرده بود و از خارج به کمک چند نفر دیگر آنها را به درخواست مشروطه تشویق میکرد. به کمک حیدر عمواوغلو در تهران چند رقم عملیات خطرناک مسلحانه طرح و اجرا شد که مستبدان و سردمداران را به ترس انداخت. از آن جمله است بمب انداختن در خانه یکی از وزیران وقت و بمب انداختن در خانه علاءالدوله که حیدر عمواوغلو شخصاً و به تنهایی این کار را انجام داد، قتل اتابک اعظم به وسیله عباس آقا تبریزی و بمب انداختن بر کالسکه محمد علیشاه در سه راه اکباتان. حیدر عمواوغلو غالباً تحت نظر بود. بارها زندانی شد، بارها متواری شد و دوباره با لباس مبدل به ایران برگشت و فعالیت خود را از سر گرفت.
یک بار پس از گرفتاری خود را مأمور خارجه معرفی کرد و به فرانسه صحبت کرد و بدین ترتیب مأموران دولتی را گول زد و آزاد شد. پس از این آزادی که به تبریز آمد، با ستار خان همکاری نزدیک داشت. حیدر عمواوغلو به پنج زبان آشنایی کامل داشت.
از عملیات و طرحهای برجسته حیدر عمواوغلو در جریان جنگهای تبریز سه فقره زیر معروفیت پیدا کرد:
۱- برای شجاع نظام مرندی بمبی به صورت تحفه ای نادر و لایق فرستاد که سبب قتل او و پسرش شد.
۲- زیر زین اسبی مواد منفجره گذاشت و به میان دشمنان رها کرد و از دشمنان که برای تصاحب اسب بی صاحب سر و دست میشکستند، بیست سی نفر را کشت.
۳- در جریان محاصره تبریز شجاع الدوله بالای تپه ای نرسیده به “سردری” میایستاد و فرمان میداد. حیدر عمواوغلو نقشه کشید و در همان محل زیر خاک مقدار زیادی مواد منفجره گذاشته شد که صبح سبب قتل شجاع الدوله شود. روباهی فلک زده شبانه به داد شجاع الدوله رسید و کار به نتیجه مطلوب نرسید.
یکی دیگر از کارهای جالب حیدر عمواوغلو حل مسأله نان در خوی بود. محتکران و انبارداران مردم را در گرسنگی و زحمت نگاه میداشتند و حاضر نمیشدند گندم خود را بفروشند. حیدر عمواوغلو با کاردانی و جانفشانی در مدت کوتاهی (۱۰ روزه) مشکل نان را در خوی به خوبی حل کرد و پوزه محتکران و دشمنان خلق را به خاک مالید ومردم به قدردانی از قهرمان زحمتکش خود به نامش شعر گفتند و سر زبانها انداختند:
عمواوغلو گلدی خویا
خویلولارا قرار قویا
یتیملرین قارنی دویا
یاشاسین گؤزل عمواوغلو!
عمواوغلو مینیب فایتونا
تومار و ئریب ئوز آتینا
چؤرک یئنیب یوز آلتینا
یاشاسین گؤزل عمواوغلو!
راستا بازار لار راستاسی
گلیر مجاهد دسته سی
عمواوغلو دور سر کرده سی
یاشاسین گؤزل عمواوغلو!
باققال – بازار چیراق قویدو
کاسیب باخدی قارنی دویدو
هر بیرایشه قانون قویدو
یاشاسین گؤزل عمواوغلو!
پس از فتح تهران (سال ۱۲۸۸ شمسی) عده ای از آزادیخواهان که حیدر عمواوغلو نیز جزو آنها بود، با تلاشهای پیگیری فرقه دمکرات ایران را تشکیل دادند. از این تاریخ به بعد حیدر عمواوغلو مرتب برای مأموریتهای مخفی به شهرهای مختلف (مشهد، اصفهان، قم و ایل بختیاری) رفته است.
بعد از قتل سید عبدالله بهبهانی (۱۲۸۹ شمسی) حزب اعتدال شهرت داد که بهبهانی را دموکراتها کشته اند و بنابراین حیدر عمواوغلو با عده دیگری دستگیر شد اما پس از چهل روز که هیچگونه مدرکی به دست نیاوردند آزاد شد اما تحت تعقیب تروریستهای حزب اعتدال قرار گرفت و دو بار از گلوله آنها جان به سلامت برد.
بعد از این واقعه بود که به مأموریتی هفت هشت ماهه به میان ایل بختیاری رفت و در بازگشت مخفی خود در خانه آقای “محمود محمود” پنهان شد. چندی بعد از طرف یفرم خان پیغام رسید که مقامات دولتی (البته دولت تازه مشروطه!؟) از جایگاه او آگاه شده اند و بهتر است از ایران خارج شود. حیدر عمواوغلو ناچار با لباس مبدل از ایران خارج شد.
از این تاریخ تا انقلاب شوروی حیدر عمواوغلو در خارج از ایران به فعالیتهای مختلفی دست زد و با اشخاص اندیشمند بسیاری نشست و برخاست کرد تا این که توانست به روسیه شوروی برود و همانجا به فعالیتهای خود ادامه دهد. در نخستین کنگره بین الملل سوم به عنوان نماینده ایران شرکت کرد. در ۱۹۱۹ میلادی میرزا کوچک خان، سردار جنگل، در گیلان قیام کرد. حیدر عمواوغلو کاملا ناظر جریان بود و بالاخره به صلاحدید رهبران درجه اول شوروی که حیدر عمواوغلو با آنها نشست و برخاست داشت، رهبری حزب عدالت انزلی (اجتماعیون عامیون) به عهده او و دوستانش گذاشته شد.
در همین موقعها کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان قیام کرده بود و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان. حیدر عمواوغلو در صدد ارتباط مستقیم با این سه قیام که میتوان گفت دنباله انقلاب ناتمام مشروطه بود، برآمد. متأسفانه نمایندگان حیدر عمواوغلو وقتی به خراسان و آذربایجان رسیدند که کلنل و خیابانی را قداره بندان از پای درآورده بودند و آتش قیام خاموش شده بود. حیدر عمواوغلو مخفیانه با چند نفر دیگر به گیلان آمد تا دست کم دستههای مختلف قیام جنگل را یکپارچه کند و از نزدیک با میرزا کوچک خان مذاکره کند. حیدر عمواوغلو در این مأموریت به دست عناصر ارتجاعی و احیاناً فریب خورده شهید شد.
ستار خان، بازوی نیرومند انقلاب مشروطه، همیشه میگفته است: “حرف همان است که حیدر خان بگوید.”
فعالیتهای انجمن ایالتی و مرکز غیبی
در پایان سال ۱۲۸۵ و آغاز ۱۲۸۶ پیش از بمباران مجلس (دوم تیر ماه ۱۲۸۷) آزادیخواهان تهران و تبریز با دو روش کاملا متقابل مبارزه میکردند. مبارزان تهران، از جمله دو سید بزرگوار، با خوشبینی چشم به درباریان داشتند که خواستهای ملت را اجراء کنند و مملکت را از فلاکت نجات دهند. این دو سید میخواستند همه چیز را با زبان خوش و اندرزهای عاقلانه درست کنند و به جنگ و خونریزی نیازی نمیدیدند. چنان که تجربههای تاریخی قدیم و معاصر در دنیا نشان میدهد، چنین روش مسالمت جویانه ای تاکنون هیچ ملت رنجدیده ای را از قید استعمار و استثمار رهایی نداده است. بدون داشتن کینه و یا تنها با مشتهای خالی گره کرده، نمیتوان بر دشمن درنده ای که به انواع سلاح و حیله مجهز است، غلبه کرد.
اما در تبریز در همان روزها به دستور انجمن ایالتی که تجربه فوق الذکر را انگار نیک دریافته بود و به کار میبست، روزهای جمعه بازارها بسته میشد و مردم در مسجدها گرد میآمدند و سخنگویان بالای منبر میرفتند و با آنها سخن میگفتند و شعرهایی شورانگیز به دو زبان فارسی و ترکی قرائت میشد. “واعظان مشروطه” که روز به روز شماره شان بیشتر میشد، سخن از قانون و برابری و همدستی میراندند، مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تیراندازی و فنون جنگ تشویق میکردند. مردم بیرون از آجی کؤرپوسو (پل تلخه رود) که آنموقع دشت و بیابان بود، دسته دسته و پیاده و سواره جمع میشدند. سوارگان به اسب سواری و پیادگان به تیراندازی میپرداختند. گذشته از بزرگها برای بچهها هم تفنگ چوبی ساخته بودند که آنها هم برای خودشان جنگ و تیراندازی بیاموزند.
بعدها کار صورت بهتری یافت. در هر کویی دسته ای به آموزگاری یکی از سرکردگان فوجها به مشق و تمرین پرداختند. پیر و جوان صف میکشیدند و به آواز “یک دو” پا به زمین میکوبیدند. ملایان و سیدان با عمامه و رخت بلند تفنگ به دوش انداخته و همپای دیگران مشق میکردند. این آمادگیهای جنگی فقط در تبریز و بعدها در رشت به عمل میآمد. در تهران، در مجلس شورا، این کارها را بی ارزش جلوه میدادند و آشکارا مرکز غیبی را مسخره میکردند. حتی خود نمایندگان آذربایجان و دو سید تهرانی روی خوش نشان نمیدادند.
در تبریز هزاران مجاهد مسلح و از جان گذشته تربیت شد که پول و مزدی نمیگرفتند و اسلحه و فشنگ را هم خود میخریدند. انجمن فقط بعدها از پولهای جمع شده فشنگ میخرید. آذربایجان و محمدعلی میرزا یکدیگر را خوب شناخته بودند. از همین رو بود که وی بعد از به شاهی رسیدن، بزرگترین دشمن خود را آذربایجان میشمرد و تمام قوای خود را برای برانداختن تشکیلات آنجا به کار میبرد و برای نابود ساختن کادر رهبری و هسته مرکزی نهضت تلاش میکرد. وی توطئه میچید، آدمهای معلوم الحالی را سر وقت تبریز میفرستاد، ایلها و مخصوصاَ شاهسونها را میشوراند و به غارت و چپاول شهرها و روستاهای آذربایجان وا میداشت، عثمانیها را به دشمنی برمیانگیخت، قشون میفرستاد و بالاخره راه را برای ورود روسهای تزاری به آذربایجان و تبریز و کشتار و اعدامهای بیرحمانه آنها هموار میکرد. بیان مختصر جنایتهایی که روز عاشورای ۱۳۳۰ هجری قمری در تبریز به دست سالداتها صورت گرفت، مو بر تن سیخ میکند.
تبریز هیچگاه فریفته ظاهر آشتی جوی محمدعلی میرزا نشد و همواره با او از در مخالفت درآمد، حتی در مورد قرضهایی که میخواست از دول بیگانه بگیرد. کار بدانجا رسید که در خرداد ۱۲۸۶ آنگاه که دشمنی محمدعلی میرزا با مشروطه آفتابی شد و مجلس شورای ملی بی اعتباری و آلت دست بودن خود را ثابت کرد، انجمن ایالتی به نمایندگان خود در تهران تلگراف کرد که اگر آنجا کاری پیش نمیرود، بیایید در اینجا دست به هم داده و به چاره دردها بکوشیم. بعد هم کار انجمن بالا گرفت و از مجلس خواستند که محمدعلی میرزا را از کار برکنار کنند و بعد هم خود این کار را کردند.
محمدعلی میرزا در تمام خلافکاریهایش انجمن ایالتی را سنگ راه خود میدید، حتی پس از بمباران مجلس که انجمن ایالتی خود را جانشین آن اعلام کرد و رشته کارها را در دست گرفت، موقعیکه محمدعلی میرزا خواست خودسرانه از دولتهای بیگانه پول قرض کند. انجمن ایالتی به جای مجلس به تمام کشورهای دنیا اعلام کرد که استقراض محمدعلی میرزا “نظر بر اینکه باعث اضمحلال ملتی خواهد شد که در راه اخذ حقوق انسانیه خود جان سپاری میکند، ملت ایران هم به هیچوجه خود را ذمه دار این استقراض نخواهد دانست.”
اثر و نتیجه مبارزههای چهار ماهه نخست تبریز (از تیر ماه تا آخر مهر ماه ۱۲۸۷) این شد که آزادیخواهان شهرهای دیگر ایران که بعد از بمباران مجلس خاموش شده بودند، تکانی خوردند و به همکاری با آذربایجان پرداختند و همین تکان و همکاری بود که پس از سیزده ماه که از بمباران مجلس میگذشت، به فتح تهران و فرار محمدعلی میرزا انجامید.
آقای امیرخیزی در کتاب خود مینویسد آنروز که در تبریز بر سر خانههای مردم بیرق سفید میزدند و آنها را به پناه روسیه تزاری میخواندند، اگر ستار خان به کوچهها نمیآمد و بیرقهای سفید را یکی یکی بر نمیداشت، جنبش مشروطه در همان لحظه خفه میشد. چرا که فقط در محله کوچکی از تبریز جنبش باقی مانده بود و آن هم در حال خفه شدن.
شرح اثرات و کارهای انجمن ایالتی در این مختصر نمیگنجد. همین قدر بگوییم که غیر از کارهایی که برای پیش بردن نهضت در سراسر ایران میکرد، در خود تبریز و آذربایجان هم دست به اصلاحات دامنه داری زد. از جمله نخستین شهربانی ایران را در تبریز بنیاد نهاد. انجمن چنان قدری و محبوبیتی یافت که حتی برای آذربایجان والی انتخاب کرد (اجلال الملک را میگوییم) ودیگر منتظر دستور مجلس شورا نمیشد، چنانکه هنوز قانونی برای عدلیه تصویب نشده بود که انجمن پیشگام شد و بی اجازه والی وقت استیناف “دادگاه دوم” تشکیل داد.
انجمن برای سر و سامان دادن به کار شهرهای دیگر آذربایجان کسانی را روانه میکرد و در تمام نقاط مختلف انجمن راه میانداخت و جنبش را جان میدمید. انجمن روزنامه مخصوص هم چاپ و نشر میکرد.
نتیجه همه این جانفشانی ها این شد که از روزی که محمدعلی میرزا مجلس را به توپ بست و آزادیخواهان تهران را در سه چهار ساعت پرا کنده کرد (زیرا آمادگی نداشتند) تبریز بنای جنگ را گذاشت و یازده ماه مردانه ایستادگی کرد و در این یازده ماه قربانیهایی داد و سختیهایی کشید که با گفتن تمام نمیشود.
مثلا وقتی که تمام راهها بسته بود و شهر در محاصره، مجاهدان ینجه میخوردند و جنگ میکردند. ضرب المثل مشهور ترکی از همان روزها باقی مانده: یونجا یئییب مشروطه آلمیشیق! (ینجه خوردیم و مشروطه گرفتیم!).
جنگجویی دریادل و بی باک چون ستارخان، فرمانده این جنگها بود. جنگهایی که در شرایط سختی میگذشت. غیر از دو محله بزرگ تبریز که در دست دولتیان بود و با مشروطه چیها دشمنی میکرد، از چهار سو قشون بر سر مجاهدان ریخته بود:
۱- سپاه قره داغ زیر فرمان رحیم خان.
۲- سپاه مرند زیر فرمان شجاع نظام.
۳- سپاه ماکو زیر فرمان عزت الله خان.
۴- سپاه عین الدوله که قسمتی را از تهران آورده بود و قسمتی از اسکو و سردری و آن طرفها جمع کرده بود.
کارشکنی دشمنان داخلی را هم نباید فراموش کرد که سفارت روس تزاری و جمعی از ملایان انباردار و مالک (مثلا میرهاشم دوه چی، امام جمعه و حاجی میرزا حسن مجتهد) و قداره کشان و لومپن های شهری بودند. مثلا یکی از همین قداره کشان در کشاکش دعوا آب شهر را قطع کرد.
در همین جنگها بود که محمدعلی میرزا به رحیم خان نوشت: هر چه زودتر مخالفین دولت را سرکوبی کردی زیادتر مورد مرحمت ملوکانه ما خواهید بود. شرط و شروط مصالحت یعنی چه؟ رعیت باید در مقابل احکام دولت تسلیم محض باشد. مشورت با جنرال کونسول روس بنما و تحصن را به هیچ مشمار.
مطالعه کتاب “پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت” نوشته غلامحسین ساعدی و همچنین داستان بلند “توپ” اثر همین نویسنده، برای فهم اوضاع آذربایجان و احوال مردم آن روزگار بسیار مفید است.
حرف آخر
کار آذربایجان به خصوص تبریز در نهضت مشروطه خواهی به صورت نیروی محرکه تودهها بود در وقت سستی گرفتن، و هدایت نهضت به راه راست و مبارزه بود آنگاه که احتمال از راه به در شدن و گمراهی میرفت. دریغ که نتوانست وظیفه خود را تا آخر دنبال کند و در نیمه راه ابتکار عملیات از دست تبریز به در رفت و عمارت ایالتی با خاک یکسان شد.
مشروطه دوباره برقرار شد اما وضع تودههای مردم فرقی نکرد. گرد آزادی ستار خان در تهران در دوران حکومت مشروطه! به دست همانهایی که سنگ آزادیخواهی و مشروطه به سینه میزدند گلوله خورد و خانه نشین شد و بعد حیدر عمواوغلو اجباراً جلای وطن کرد. چرا که امثال این آزادگان سد راه اشراف بورژوا ـ فئودال بودند که میوه درخت مشروطه را چیدند بی آنکه در کشت و پرورش آن دستی داشته باشند.
در این کشاکش، فئودالیسم و بورژوازی با هم آشتی کردند و کلاه مردم چنانکه پیش از این، پس معرکه ماند… آزادگان و رزمندگان از میدان به در شدند و به گمنامان تاریخ پیوستند و فرصت طلبان و طاووس صفتان ماندند و شدند رجال صدر مشروطیت و دانشمندان پرقدر و قیمت!