روزنامه گاردین انگلیس در ادامه مجموعه گزارش های خود در آستانه هفتادمین سالگرد کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد 1332 در ایران، گزارشی را از نقش یک افسر اطلاعاتی سرویس اطلاعات خارجی انگلیس (MI6) در برنامه ریزی و اجرای کودتای 28 مرداد 1332، منتشر کرده و به برخی زوایای جدید درباره نقش این افسر اطلاعاتی انگلیس در کودتای 28 مرداد پرداخته است.
به گزارش عصرایران، در این گزارش آمده است:
برکناری مصدق شکست خورده بود، سرنوشت ایران معلق ماند. سیا آماده بود تا از عملیات خارج شود، اما یک افسر اطلاعاتی 28 ساله بریتانیایی، که وقایع را از یک پایگاه مخفی در قبرس زیر نظر داشت، اصرار داشت که طرح کودتا باید ادامه یابد.
در نهایت کودتا – که در این هفته هفتادمین سالروز آن می رسد – به موفقیت رسید و محمد مصدق، نخست وزیر وقت ایران که به دلیل ملی کردن نفت در ایران محبوب بود، بازداشت شد و شاه دوباره به تهران بازگشت.
بیشتر کارهای اطلاعاتی بر جمع آوری اطلاعات استوار است. به ندرت پیش میآید که یک جاسوس مانند “نورمن داربیشایر” افسر جوان “ام آی سیکس” در سال 1953 (1332) مسیر تاریخ را تغییر دهد؛ چه آنکه در پی کودتا منافع بریتانیا در کوتاهمدت احیا شد، اما شاه به یک دیکتاتور منفور تبدیل شد و راه را برای انقلاب سال ۱۳۵۷ و دشمنی ایران و غرب هموار کرد.
علیرغم گستردگی سلسله وقایعی که “داربیشایر” رقم زده و کودتایی که او برنامهریزی کرده، اما اطلاعات کمی در مورد نقش او در کودتا وجود دارد. او علیرغم سن کمش از سوی ام آی 6 مسئولیت عملیات را بر عهده گرفته بود، زیرا به زبان فارسی مسلط بود و پیش از این نزدیک به یک دهه را در ایران سپری کرده بود.
داربیشایر از منطقه ای خارج از نیکوزیا (پایتخت قبرس) که به “مزرعه گلمیخ” معروف است، عوامل خود را در تهران جمعآوری کرد تا اعتراضات را در خیابان به راه بیندازند. این امر نهایتا مصدق را برکنار و شاه را دوباره بازگرداند.
در لندن، کودتا به عنوان یک پیروزی تلقی شد، که کنترل نسبی بر میادین نفتی ایران را بازگرداند، و پیامی را ارسال کرد که بریتانیای پس از امپراتوری همچنان میتواند در سراسر جهان نفوذ داشته باشد. به نظر میرسید که داربیشایر برای مقامات اطلاعاتی بریتانیا نقشی حیاتی داشت، اما زندگی و حرفهاش در اثر یک تراژدی شخصی از مسیر خارج شد و او در سال 1993 در گمنامی درگذشت.
تقی امیرانی، کارگردان مستند “کودتای 53″ در این باره معتقد است: ” نورمن داربیشایر نقشه کودتا را نوشت و نقش اصلی را در هدایت عملیات سرنگونی مصدق و بازگشت مجدد شاه بر عهده گرفت. این نمایش او بود. زمانی که سیا پس از شکست اولیه کودتا در 15 اوت آماده کنار گذاشتن کودتا شد، داربیشایر به ابتکار خود اوباش را فراخواند و جریان را به نفع بریتانیا تغییر داد.”
این سرباز سابق خوش تیپ و چند زبانه نیروهای ویژه MI6، نزدیکترین شخصیت به یک جیمز باند واقعی بود، البته یک جیمز باند با هشت فرزند.
مصاحبه با اقوام و دوستانش نشان می دهد که او مرد پیچیدهای بود که ابتدا در شمال انگلستان شروع به کار کرد، اما توانست در هر گوشه ای از دنیا دوستان و متحدانی پیدا کند.
فرزندان او درباره خاطراتی از پدرشان می گویند که بزرگ شدن به عنوان پسر یا دختر یک ابرجاسوس بریتانیایی چگونه بوده است.
“آن لیهی” فرزند ارشد داربیشایر، در این باره گفت: ” او زندگی دوگانه فوقالعادهای داشت. او یک پدر شگفت انگیز و سرگرم کننده بود. توانایی زبانی بالایی داشت. او به زبان های فرانسه و فارسی مسلط بود و می توانست آلمانی و عربی هم صحبت کند. بدیهی است که او لهجه خود را نیز تغییر داده است، زیرا او در شمال انگلیس به دنیا آمده است. او خودش را متحول کرد و یک انسان خودساخته خارق العاده بود. او اساسا در 17 سالگی خانه را ترک کرد و هرگز به عقب نگاه نکرد.
فرزندان داربی شایر در تهران، بیروت، نیکوزیا، ژنو و لندن بزرگ شدند و در هر کجا که زندگی میکردند، همیشه تعداد زیادی مهمان به خانه آنها رفت و آمد داشت: از ویلفرد تزیگر سیاح و نویسنده بریتانیایی گرفته تا افسران ارشد MI6 مانند نیکلاس الیوت و کرمیت روزولت مسئول سابق سیا در خاورمیانه که همگی در کودتای ۱۹۵۳ همدست داربیشایر بودند.
زمانی که داربیشایر در دهه 1960 رئیس MI6 در تهران بود، همسرش مانون و خانواده او بیرون از محوطه سفارت در منطقه مرفه نیاوران تهران زندگی میکردند.
“هیو سایکس” روزنامهنگار باسابقه بیبیسی که در تهران بهعنوان پسر یک کارمند سفارت بزرگ شده درباره زندگی خانوادگی داربی شایر در تهران می گوید:” آنها آنجا در سایه کوه ها با یک استخر زندگی خیلی راحتی داشتند و دور بودن از دیپلماتهای دیگر برای آنها فوقالعاده بود.”
سایکس افزود: “این پوششی عالی برای یک جاسوس بود. او به زبان فارسی مسلط بود. با خانوادهای بزرگ اغلب برای کمپینگ و پیاده روی به مسیرهای کوهستانی میرفتند. در حالی که فرزندانش و دوستانشان در اطراف استخر بودند، داربیشایر گاهی اوقات برای ملاقات با برخی شخصیتها، به ویژه شاه، از خانه خارج می شد. آنها دو بار در ماه ملاقات میکردند و گاهی اوقات اسکواش بازی میکردند.”
“آن لیهی” فرزند ارشد داربیشایر میگوید: “او سوار بر خودرو کوچکی بدون پلاک دیپلماتیک و بدون راننده می شد که کاملا ناشناس بود. هر کدام از بچهها زمانی متوجه شدند که پدرشان یک دیپلمات معمولی نیست.
نیکلاس، سومین فرد داربی شایر در این باره میگوید زمانی متوجه این امر شده که در بیروت زندگی میکردند. او گفت: ” یکبار یک کشو را باز کردم که در آن چهار پاسپورت با عکس پدرم، اما هر کدام با نامی متفاوت قرار داشت.”
برخی از کسانی که داربیشایر را میشناختند، میگویند که او در تغییر هویتها مهارت داشت، زیرا خودش فردی بیگانه بود و عادت داشت با این بیگانگی هماهنگ شود.
در آن زمان برای افسران ارشد MI6 داشتن پیشینه در مدارس دولتی بریتانیا و آکسبریج معمول بود. داربیشایر پسر سبزیفروشی از ویگان بود که پس از شروع جنگ به ارتش پیوست و توسط اداره عملیات ویژه سرویس اطلاعات خارجی انگلیس، استخدام شد.
او در اسکاتلند آموزش دید و در سال 1943 با ماموریت دور نگه داشتن آلمانی ها از میادین نفتی و خطوط تدارکاتی که به جبهه شرقی باز بود، به ایران فرستاده شد که در آن زمان در اشغال نظامی انگلیس و شوروی قرار داشت.
داربیشایر در سه سال و نیم اول حضورش در تهران به عنوان سرباز شروع به ایجاد شبکه ای از ارتباطات و تسلط خود به زبان کرد. او بعدها در این باره گفت که ” در محافل فارسی به گونهای حضور می یافت که سایر اعضای سفارت هرگز این کار را نمی کردند.”
او در مصاحبهای تلویزیونی که در سال 1985 در مجموعه ای تحت عنوان “پایان امپراتوری” ضبط شد، گفت: ” آنچه در یک مهمانی از نظر یک سفیر به زبان انگلیسی مودبانه به نظر میرسد، بسیار متفاوت با آن چیزی است که گروهی از جوانان برداشت میکنند.”
این مصاحبه البته هرگز پخش نشد. سازندگان برنامه گفتند که عدم پخش این مصاحبه ارتباطی به فشارهای دولت نداشته است. دولت بریتانیا هنوز به طور رسمی به نقش خود در کودتای 28 مرداد اعتراف نکرده است.
نورمن جوان تقریبا برای اولین بار توسط “رابین زاینر” همخانهاش در تهران – که کارشناس ادیان شرقی و جاسوس بریتانیایی – بود به استخدام MI6 درآمد. او شخصیتی عجیب و غریب با عینکی ضخیم بود که چشمانش را بزرگ میکرد، صدای زیری داشت و به تریاک معتاد بود.
یکی از وظایف داربیشایر در تهران، مدیریت بودجه “زاینر” بود؛ او وظیفه داشت بودجهای برای جذب ماموران فراهم کند. به قول خودش بودجه ای بزرگ در این امر صرف شد.
” زاینر” او را با افرادی نظیر محمدرضا شاه پهلوی، شاه جوانی که تنها 5 سال از داربیشایر بزرگتر بود و 3 برادر رشیدیان ( سیفالله، اسدالله و قدرتالله رشیدیان) که تاجرانی دوستدار انگلیس بودند، معرفی کرد.
پس از اینکه مصدق در سال 1951 به نخست وزیری رسید و شرکت نفت انگلیس و ایران را ملی کرد و سال بعد دیپلمات های انگلیسی را اخراج کرد، دولت انگلیس تصمیم گرفت که از شر او خلاص شود.
داربیشایر و یکی از دستیارانش موظف شدند تا طرحی را برای برکناری نخستوزیر با اسم رمز عملیات چکمه تنظیم کنند. زمانی که آمریکاییها در بهار 1953، پس از انتخاب دوایت آیزنهاور، به عملیات آژاکس روی آوردند، اما این طرح تا حد زیادی به همان شکل باقی ماند و شاه و رشیدیان در مرکز آن قرار داشتند.
هنگامی که کودتا در 15 اوت آغاز شد، همه چیز به سرعت به هم ریخت. برخی از کودتاچیان در ارتش حاضر نشدند یا وانمود کردند که بیماری دارند. شاه وحشت کرد و با یک هواپیمای کوچک به بغداد گریخت و واشنگتن اعلام کرد که آماده است این طرح را کنار بگذارد.
اما داربیشایر و رشیدیان حاضر به تسلیم نشدند و اراذل و اوباش دستمزد بگیر را روانه خیابان های تهران کردند تا با هواداران مصدق و یارانش در میان کمونیستهای حزب توده مقابله کنند. کافی بود افسران ارتش را متقاعد کنند که به آرمان شاه بپیوندند.
موفقیت کودتا داربی شایر را به پسر طلایی MI6 تبدیل کرد و یک دهه بعد، ستاره او هنوز در حال درخشش بود. او به تهران برگشته بود و به عنوان صدای بریتانیا در گوش شاه عمل می کرد و زندگی دلپذیری را در خانه بزرگ خود در شمال تهران داشت. اما تمام زندگی خانوادگی او در شرف فروپاشی بود.
در نوامبر 1964، داربیشایر برای دیدار با یک افسر اطلاعاتی بریتانیا و بازرسی برخی از پستهای شنود الکترونیکی نزدیک مرز شوروی به سمت دریای خزر حرکت کرد. او در این سفر همسرش مانون را نیز به همراه برد.
در راه بازگشت در 13 نوامبر، ماشین از مسیر کوهستانی باریک خارج شد و به ته دره رفت. افسر اطلاعاتی که از لندن آمده بود، دردم کشته شد. مانون را با برانکارد به جاده آوردند و در آنجا درگذشت.
داربی شایر، که پشت فرمان بود به رغم خونریزی داخلی، زنده ماند. به او گفته شده بود که اگر نتواند با زندگی جدید خود کنار بیاید، باید پست خود را ترک کند. به همین دلیل او از “مگی بورلی” یکی از دوستان خانوادگیشان که معلم بود، خواست که برای مراقبت از 6 فرزندش به تهران بیاید.
این دوست داربی شایر که در حال حاضر مگی بوسول نام دارد گفته: ” او به من گفته بود من در هر شبانهروز آمد و شد زیادی دارم که بسیار محرمانه هستند.”
داربیشایر با “ویرجینیا فِل” یک زن جوانتر در بخش اطلاعات سفارت آشنا شد و در آوریل ۱۹۶۶ یک عروسی مفصل در محل سفارت گرفت که هزینه آن توسط MI6 پرداخت شد.
خانم داربیشایر جدید در سن ۲۲ سالگی، ناگهان به نامادری شش فرزند و مادر دو فرزند دیگر از نورمن تبدیل شد که هر دو دختر بودند.
از سال ۱۹۷۰، او مجبور بود این نقش را در شهر بیثبات بیروت انجام دهد. در آنجا خانواده یک نگهبان مسلح تنومند داشتند که برای محافظت بیرون از درب خانه میخوابید. در تمام این مدت رفتار داربی شایر عجیبتر میشد و نوشیدن مشروب او از کنترل خارج شده بود.
پیتر، دومین فرزند داربی شایر در این باره میگوید: “حقیقت این است که تصادف و خونریزی مغزی، هر دو نقطه عطفی برای پدر ما بود. او دیگر همان شخص سابق نبود. این برای ما در دوران کودکی کاملا آشکار بود.”
بلافاصله پس از بازگشت خانواده به بریتانیا در سال ۱۹۷۵، این زوج از هم جدا شدند و حرفه داربیشایر در سالهای بعد از دست رفت. او هنوز هم آرزوی صعود به قله را داشت، اما شهرتش به عنوان یک خودشیفته مشروب خور بر او سایه انداخته بود و در نهایت در سال ۱۹۷۹ استعفا کرد.
او پس از آن امیدوار بود که در خاورمیانه وارد تجارت شود، اما همه این برنامهها با انقلاب ایران نابود شد، چون بیشتر عوامل او در ایران زندانی، کشته و یا ناپدید شدند. پسرش در این باره میگوید: “او پیشبینی میکرد که پس از بازنشستگی زندگی نسبتا طلایی داشته باشد ولی این اتفاق نیفتاد.”
داربیشایر در ژوئن 1993 در حالی که مشغول زدن چمن های خانه اش بود، سکته کرد و مُرد.
پس از سقوط شاه و وقوع انقلاب اسلامی در ایران، دیگر کودتای سال ۱۹۵۳ به درخشانی قبل نبود، اما هیچ نشانهای وجود ندارد که داربیشایر نظرش را درباره نقش خود در این کودتا تغییر داده باشد.
او در مصاحبه تلویزیونی خود اصرار داشت که بگوید اگر به مصدق اجازه میدادند بماند، کمونیستها در نهایت حکومت را به دست میگرفتند. او گفت:” در آن صورت روسیه به آنچه که همیشه میخواست، یعنی دسترسی به بنادر خلیجفارس، میرسید.”
ویرجینیا داربی شایر معتقد است : “با کودتا، او همیشه احساس میکرد که او را از کتابهای تاریخ خارج کردهاند، فکر میکنم این حس برای او بسیار تلخ بود.”