با شکست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تبدیل آن به سرمایهداری مافیایی روسیه، سرمایهداری جهانی با کمک مزدورانِ بهاصطلاح روشنفکرش، پایان تاریخ را اعلام کرد، پایکوبی نمود و به سلامتی هم، جامها را به هم کوبید. از سنگها و آجرهای دیوار برلین که نماد جدایی بربریت سرمایهداری از عدالت اجتماعی و سوسیالیسم علمی بود، یادگاری برداشتند. آنان نوید دادند که دیگر جنگ در جهان از میان رفته است و رفاه و توسعهی صنعتی و علمی جهانی خواهد شد.
اما این جماعت که با اندیشههای ایدهآلیستی – متافیزیکی، پدیدههای اجتماعی را بررسی و تحلیل میکنند، نمیتوانستند درک کنند – یا در حقیقت نمیخواستند واقعیت را بیان کنند – که جنگ و شیوههای استعماری و امپریالیستی، جزء جداییناپذیرِ ساختارِ پوسیدهی سرمایهداری جهانی است. اگر تاکنون این پوسیدگی باقی مانده، به این دلیل است که شرایط ذهنیِ لازم – که تلاش علمی ما انسانهاست – در برخی مناطق، گرفتار فرصتطلبان شده بود و در جاهای دیگر، یا به رشد کامل خود نرسیده بود و یا بهوسیلهی عوامل مذهبی – امپریالیستی به دفعات قتلعام شده بود. پراکندگی نیروهای بالنده، سرکوب آنان و نفوذ فرصتطلبان، بستر شکست را فراهم کرد.
بیشتر انسانهای این دورانِ واپسگرایی سرمایهداری (نئولیبرالی)، حتی برخی اندیشمندان آن، اسیرِ اندیشههای غیرعلمیِ ایدهآلیستی – متافیزیکی هستند و بهراحتی گرفتارِ ترفندهای سرمایهداری در حال مرگ میشوند. روشنفکرانِ سرمایهداری نمیخواهند بپذیرند که سیر تحولات اجتماعی، مانند پدیدههای طبیعی، قانونمندی ویژهی خود را دارد؛ قانونهایی که خارج از وجود و اندیشهی انسانی عمل میکنند و عینی هستند. فروپاشی شوروی، نبردِ بیپایانِ نو و کهنه بود که در آن، نیروهای میرنده توانستند نیروهای بالنده را برای مدتی به عقب برانند. اما این واپسنشینی، تنها گامی به پس برای تهاجمی دوگام به پیش در مسیر مناسبات سوسیالیستی در جهان بود. جهان تکقطبی – که آرزوی سرمایهداری بود – اندکاندک با انباشتِ تغییراتِ کمی، رنگ باخت و سوسیالیسم این بار با قدرت از آسیا سر برآورد. محاصرهی امپریالیستیِ کوبای سوسیالیستی را چین در هم شکست. واپسگرایی جهان تکقطبی در هم ریخت، بریکس گسترش یافت و دلار، سلطان اقتصاد امپریالیستی، مورد چالش جهانی قرار گرفت.
مناسبات نئولیبرالی، که ابزار جهانیسازی سرمایهداری بود، در برخی کشورها زیر سؤال رفت و پایههای آن با گسترش بریکس، متزلزل شد. حتی در آمریکا نیز با اعمال تعرفههای سنگین گمرکی، این مناسبات به چالش کشیده شد. این واقعیتها، سرمایهداری را به وحشت انداخته است. از این رو، علاوه بر بالوپر دادن به مذاهب واپسگرا، تربیت مزدوران آدمکش، گسترش کودتاها، راهاندازی جنگهای متعدد و نسلکشیها، سرمایهداری جهانی در حال ترویج وحشتآفرینی است. همچنین با تبلیغات گستردهی رسانههایی که همگی با دلار اداره میشوند، توانسته است حتی انسانهای دانشآموختهی دانشگاهی را – به دلیل عدم درک دیالکتیک ماتریالیستی – به دام حقیر خود بکشاند. بدین ترتیب، رأیدهندگان اروپایی و آمریکایی، از خود بیگانه و ابلهگونه به راست چرخیدهاند.
مردم کشورهای صنعتی بزرگ – که در ظاهر، دانشآموختگان بیشتری نسبت به کشورهای توسعهنیافته یا کمتوسعهیافته دارند – آنچنان ناآگاه و از خود بیگانه به نظر میرسند که در دام نژادپرستان و فاشیستها گرفتار شدهاند. آنان مانند مردم کشورهای دیکتاتورزده، از تاریخ مبارزات خود، از رنسانس، جمهوری و برابری، از میراث مادران و پدرانشان بیگانهاند. ازاینرو، درونمایهی سیاستِ مصرفگرایی و تبلیغات سراسر دروغِ امپریالیستی، آنان را از نظر درک واقعیتها فلج کرده است.
در سوی دیگر، توسعهی علمی و صنعتی چین، با نظارت دقیق حزب کمونیست بر سرمایهداری دولتی و خصوصی، هر روز رفاه بیشتری را برای جمعیت میلیاردی این کشور به ارمغان میآورد. این نوع توزیع منابع مادی تولیدشده، روند گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم را آنچنان عیان ساخته است که سرمایهداری جهانی را به تبولرز انداخته است.
همچنین، سرمایهداری مافیایی روسیه – در جنگ با ناتو و مزدورانش – به علت داشتن منابع عظیم مادی و صنایع بزرگی که میراث سوسیالیسم علمی در این کشور است، توانسته است با اتکا به خود و کشورهای بریکس، همچنان پابرجا بماند و به یک قطب مهم در بریکس تبدیل شود. این واقعیتها، روندِ قانونمندِ تحولات اجتماعی را – که خارج از ارادهی انسانها عمل میکنند – مانند پتکی بر سر سرمایهداران و پایان تاریخِ مورد ادعای آنان کوبیده و وحشت بیشتری را در اندیشهی واپسگرای سرمایهداری برانگیخته است.
گرایش فزایندهی سرمایهداری به فاشیسم را باید اینگونه درک کرد: این گرایش، نه از قدرت، بلکه از وحشت و ضعفِ بنیادیِ این ساختارِ پوسیدهی در حال سقوط ناشی میشود، آن هم باوجودِ برخورداری از بزرگترین صنایع نظامی و ارتشی همچون ناتو.
در این چرخش بزرگِ تاریخیِ جهان، وظیفهی هر حزب، سازمان یا فردِ مبارز – نهتنها در کشورهای استبدادی و دیکتاتوریهای نظامی، بلکه در همهی نقاط جهان – سنگینتر و حساستر شده است. برخی نیروهای مذهبیِ استقلالطلب و آزادیخواه باید انتظار را کنار بگذارند و به این واقعیت بیندیشند که آنکس که باید بیاید و جهان را پر از عدل و داد کند، خودِ آنان و ما هستیم. جبههی متحدِ این نیروها با چپِ علمی، میتواند آزادی را به ارمغان بیاورد (همانند برخی کشورهای آمریکای لاتین).
ازاینرو، باید بهصورت همهجانبه، صلح، آزادی، تشکلیابی و استقلال را در میان مردم تبلیغ کنیم و احزاب و سازمانهای متشکل و سازمانیافتهی فعال در این مسیر را حمایت نماییم. اگر چنین احزابی وجود ندارند، باید آنها را ایجاد کنیم. از پشتِ پنجرهها، نمیتوان شرایط ذهنیِ جهش را فراهم ساخت.
ناصر آقاجری
۱۰ بهمنماه ۱۴۰۳