دند اما در زنجان زن ها خیلی کم بودند. خانم حکیمه بلوری بود، خانم های دارابی بودند،مهین و آزاده که الان آمریکاست. یک عده هم از زنان کارگران راه آهن، نرگس خانم و چند نفر دیگربودند. خانم بلوری خیلی فعال بود و دل می سوزاند. خانم آزاده هم فعال بود، به هر حال فقط یک حوزه داشتند.
فرقه چه زمانی حکومت را در زنجان به دست گرفت؟
فرقه ی دموکرات در 17 آبان 1324 حکومت را به دست گرفت در اینجا همه ی ادارات، شهربانی، ژاندارمری و فرمانداری را به دست گرفتند. حکومت اوایل آنقدر ضعیف بود که برای روشن کردن بخاری هیزم نبود. هیزم را ما نسیه گرفتیم. ما در فرمانداری بودیم، بعد آمدیم به خانه ی ذوالفقاری ها که فرار کرده بودند. در وضعیت بسیار بدی به سر می بردیم. کسی هم پول نداشت، صحبت حقوق هم نبود. البته یک مدتی که گذشت، از تبریز یک پول بسیار جزئی آمد که با آن در مهمانخانه ی استانبول ناهار و شام می دادند.
بعد از دو ماه، ذوالفقاری ها جنگ اولشان را آغاز کردند. نیرو هم که نبود در برابر اینها بایستد، روستاها را غارت می کردند. بعدن، از تبریز و میانه غلام یحیی تعدادی فدایی آورد و در مقابل ذوالفقاری ها ایستادند که نتوانند پیشروی کنند و دوباره به زنجان بیایند.
بعدن گمرک خانه گذاشتند. دهاتی ها که از بیابان بار می آوردند، از آنها دو قران پول گمرک می گرفتند، با اینها و نیز حق عضویت اعضا که هر کس به اندازه ی وسعش پرداخت میکرد، مخارج تامین میشد.
حکومت که پا گرفت، آبادانی را شروع کرد. یعنی آن روز که زنجان را گرفتیم، نان 4 قران بود و حکومت گفت که باید 2 قران بفروشید. قیمت ها را بسیار پایین آوردند. گفتند از آستارا تا قروه هرکسی بتواند تجارت کند، آزاد است. اما اگر آن ورتر رود و اگر گرفته شود، پس داده نخواهد شد.
تا عید که شدت جنگ کمتر شد. در عید، آسفالت خیابان پهلوی(امام امروزی)را شروع کردیم. جای همین بانک ملی، یک سینما در حد سینماهای تهران درست کردیم. درعین حال، پولی برای پرداخت به فداییها نبود. تا عید همه کج دار و مریز گذران کردند. عید به هر یکشان یک تن گندم دادند، 30 کیلو شکر، 40 گز پارچه. این حقوق آنها بود.
سربازخانه هم در عید تشکیل شد. یک عده افسران که از تهران فرار کرده بودند و یک عده از بچه ها هم چهار ماه در تبریزدوره دیدند و سربازخانه تشکیل شد. فدایی ها را یواش یواش در اداره ها و این ور و آ نور پخش کردند تا ارتش را قوی کنند. همه چیز دقیق شد. حقوق ها از نو تکمیل شد، به هرکس به اندازه ی خودش حقوق میدادند. حقوق رئوفی 40 تومان بود که 4 تومانش را برای گداخانه می گرفتند، 2 تومان حق عضویت و 4 تومان هم بلیط سینما می دادند که پول نداشت سیگار بخرد.
برای آن آدم هایی که در انقلاب شرکت کرده بودند، تقریبن یک ماه بعد از عید از تبریز مدالی آمد که رویش نوشته شده بود: 21« آذر ». به یک عده از اعضای شهربانی هم درجه دادند.
اهداف فرقه ی دموکرات چه بود؟
روستایی ها و کارگرها در رنج بودند. در عین حال، حزب توده هم که نمی توانست انقلاب کند. حزب مبارزه ی پارلمانی میکرد، اما فرقه ی دموکرات می توانست انقلاب مسلحانه کند. در کل ایجاد حکومت خلقی بود و حمایت از دهقان ها و کارگرها. به همین دلیل تا عید همه ی زمین ها را تقسیم کردند.
ولی عده یی از خان ها هم با فرقه همکاری می کردند؟
بله اشرف همایونی، ضیایی ها، برهان السلطنه، وزیری ها از رهبران فرقه بودند. فرقه هم زمین های مخالفین را تقسیم می کرد، با اینها فعلن کاری نداشت.
چرا زمین های اینها را هم تقسیم نکرد؟
چون اینها خودشان در فرقه بودند و نمی توانستند مانند سابق از مردم بهره کشی کنند.
یعنی فرقه در این مورد تبعیض قائل میشد؟
نخیر. اگر آنها برمی گشتند، کاری به کارشان نداشتیم. حتا فرقه این را اعلام کرد و چند نفر از برادران ذوالفقاری، مثل حمیدخان، هم داشتند برمی گشتند.
خب ببینید، شما برای دفاع از حقوق دهقان ها قیام کرده بودید. ولی زمین های خان هایی را که با فرقه همکاری می کردند، تقسیم نمی کردید؟
چون اینها زمین را به نوعی اداره میکردند که به روستاییان هیچ ظلمی نشود. می گفتند: گندم می خواهید؟ بیایید، بدهیم. زمین را هرچقدر می خواهید، بکارید.
یعنی مالکیت این خا نها اسمن بود، ولی رسمن در دست روستاییان بود؟
بله. حتا اگر ذوالفقاری ها هم می آمدند، با املاک آنها هم فعلن کاری نداشتیم.
آقا رو حالله، فرقه در زنجان چند نفر را اعدام کرد؟
فرقه در زنجان 10 نفر را اعدام کرد. یکی دادستان بود به نام مهدی قلی شاهرخی که فرقه چی ها را زیاد اذیت و آزار می کرد. یکی ادوارد دندان ساز بود که برای ذوالفقاری ها اسلحه تهیه می کرد و خودش هم آنگونه که می گویند جاسوس انگلیس بوده است. دیگری علی اکبرخان توفیقی بود که الان مجسمه اش را گذاشته اند جلوی شهرداری. یکی هم حسینقلی بود که کدخدای ذوالفقاری ها در چییَر بود و خیلی آدم ظالمی بود.
اینها سری اول بودند. 4 نفر در جبهه دستگیر شدند که زنجانی بودند، به نام های اصغر، سید علی اکبر، حمید و حبیب. دو نفر دزد هم بودند، یکی ابی پسر حاج خیرعلی که در محله ی دباغ ها پدر مردم را درآورده بود و آدم قلدری بود، یکی هم مهدی پسر ملان که اول کارگر چاقوسازی بود و بعدن دزد قهاری شده بود. اینها را گرفتند، بردند زندان. گفتند ما به شما کار می دهیم. یک عده گفتند ما کار می کنیم اما این دو نفر قبول نکردند و گفتند: یا باید دولت هر ماه به ما 120 تومان حقوق بدهد یا ما دزدی می کنیم.
جواب شنیدند: “حکومت ملی به کسی باج نمی دهد”. اینها آوردند در سبزه میدان دار زدند.
تصمیمات فرقه را چه کسانی می گرفتند؟
در تبریز کمیته ی مرکزی به صورت شورایی تصمیم می گرفت. البته در مسائل داخلی شهرها، کمیته های ایالتی تصمیم می گرفتند. ولی برای کارهایی که جنبه ی ملی داشت، در تبریز تصمیم گیری می شد و می فرستادند.
رهبران فرقه در زنجان چه کسانی بودند؟
صدر فرقه در زنجان، هما نطور که گفتم، دکتر جهان شاهلو بود. رهبری فداییان با سرهنگ مرتضوی از افسران فراری مشهد بود و سرهنگ قاضی هم در ارتش بود.
زلفعلی قلی زاده در زنجان چه سمتی داشت؟
یک زمان این را موقتن رئیس شهربانی کردند. چون سواد نداشت، بعد از مدتی خسروخان دارایی را جای گزینش کردند. زلفعلی هم چون شغلش را گرفتند، قهر کرد و از فرقه جدا شد و رفت مشغول همان گاریچی گری شد.
فرقه در زنجان روزنامه هم منتشر می کرد؟
بله. روزنامه ی “آذر” را سعیدخان وزیری منتشر می کرد که بعدها از ابهر یک دوره نماینده ی مجلس شد و الان حقوق نمایندگی را دارند از او پس می گیرند.
آقا روحالله، مردم از فرقه حمایت می کردند؟
یک عده آدم های روشنفکر حمایت می کردند. یک سیاه ی لشکر هم با فرقه بد بودند. مثلن اگر از مخالفین بپرسید، می گویند که اینها غارت می کردند. چیزی نبود که غارت کنند. خانه ی چه کسی راغارت می کردند؟ از کجا چیزی بردند؟ اتفاقن کارگر که کار می کرد، پانزدهم ماه پولش را می دادند. می گفتند شاید نتواند از کسی قرض کند.
اول صحبت هایتان گفتید که حکومت ضعیف بود. علت این ضعف چه بود؟ شما بی برنامه عمل کرده بودید؟
ببینید، در زنجان خیلی زود انقلاب شد. یعنی اول در میانه بود، بعد زنجان، بعد سراب و بعد از8-7 روز در تبریز. روزی که ما اینجا را گرفتیم، انگار همین الان به من یک اسلحه داده باشند. نه در جیبمان پولی بود، نه چیزی داشتیم برای فروختن و نه کارخانه یی بود. آدم های انقلابی هم که از تجار نبودند. اکثرن کارگرها و دهقان ها بودند. اما تا 21 آذر آنقدر حکومت تکمیل شده بود که فرقه در تبریز خودش پول چاپ کرده بود و به ازای هر یک تومان پول فرقه می توانستید 11 قران خرید کنید.
فرقه تا کی در زنجان حکومت کرد؟
تا زمانی که ارتش آمد به زنجان. جماعت فرار کردند به میانه. در آنجا کمی مقاومت کردیم. اما ارتش هواپیما داشت. از آنجا رفتیم تبریز تا 21 آذر که حکومت فرقه در تبریز هم سرنگون شد. شخصی ها ریختند خانه ها را غارت کردند. آدم ها را کشتند، جنایت های زیادی اتفاق افتاد. یک عده، مثلن پیشه وری و غلام یحیی به شوروی رفتند. یک عده هم کشته شدند. مثلن فریدون ابراهیمی که دادستان کل بود و صادق انصاری را که ماژور بود، به دار کشیدند. سرهنگ مرتضوی و سرهنگ قاضی را هم با گلوله زدند. آدم های بسیاری از بین رفتند. مردم دچار فقر و فلاکت شدند. گرسنه ماندند، خانواده هایشان پراکنده شد، بچه ها مردند. عمر انقلاب با فجایع بسیاری به سر آمد. جماعت باز هم فرار کردند، رفتند تهران و این ور و آن ور. یک عده زندانی شدند مثل صفر قهرمانی که بیچاره 32 سال زندان کشید. گرچه سمت بسیار مهمی نداشت اما روی حرفش ایستاد. دکتر جاوید و یک عده ی دیگر را هم مدتی زندانی کردند.
در کل اکثر آن هایی که آدم های با وجهه یی بودند را قلع و قمع کردند و کشتند.
آقا روح الله، فکر میکنید چرا حکومت فرقه فقط یک سال دوام داشت؟
در ایران سابقه ی انقلاب بسیار کم بود. این در واقع اولین انقلاب کاملن مردمی بود که سعی می کرد مالکیت را از بین ببرد. آدم ها 8 ساعت کار کنند، ظلم و ستم نباشد، فقر نباشد، دزدی نباشد. آنقدر دقیق بود که یک نفر یک چوب را هم نمی توانست جا به جا کند. الان می گویند غارت می کردند، در حالی که رییس ما، آقای رئوفی؛ هما نطور که گفتم پول نداشت سیگار بخرد، با این که آدم بسیار فعالی بود. در عین حال، آن هایی هم که این حکومت را حمایت می کردند، در واقع به خاطر منافع خودشان از این حکومت حمایت می کردند.
دقیقن حکومت فرقه از کجا حمایت میشد؟
اگر اصل حکایت را بخواهی، این را از آذربایجان شوروی حمایت می کردند. آنها عقیده شان بر این بود که به وسیله ی حکومت فرقه جلوی پیشروی آمریکایی ها را بگیرند تا آنها خودشان را جمع و جور کنند و آمریکا نتواند نفت های قفقاز را اشغال کند. بالاخره در اینجا حکومت ضعیف شده بود. تازه جنگ تمام شده بود، 45 میلیون تلفات داده بودند. دولت ایران هم با آنها مذاکره کرد و قول داد که اگر دست بردارند، ارتش را به آذربایجان نفرستد. شوروی ها هم تازه یک جنگ 4- 5 ساله را از سر گذرانده بودند و دیدند نمی توانند باز هم درگیر شوند.
البته حمایت آنها هم حمایت مستقیم نبود. حتا در آنجا عده یی هم مخالف بودند و می گفتند در آذربایجان وقت انقلاب نیست.
پس به نظر شما فرقه هیچ ضعفی نداشت؟
ضعف که بود اما سعی می کردند رفعش کنند. مثلن یک عده آدم های سوءاستفاده گر بودند که به مرور زمان تصفیه می شدند. فرقه یک روزنامه دیواری منتشر میکرد که هر هفته از رییس تا پیش خدمت و جاروکش، هرکس خوب بود یا بد بود، آنجا می نوشت. نقاشی اش را هم می کشیدند. از ترس این روزنامه دیواری هیچ کس نمی توانست خطا کند. یک نقدعلی توکلی بود که مهمانخانه داشت در راه آهن. زمانی بود که دکتر جهانشاهلو به تبریز رفته بود و رئوفی موقتن صدر کمیته بود. بچه ها در مقابل مهمانخانه ی این نان می فروختند. این یکی شان را هل داده بود، نان هایش رازمین ریخته بود. هفته ی بعد، نقاشی نقدعلی را کشیده بودند و نان های روی زمین و بچه یی که افتاده بود. آمده بود، داد می زد: “بابا چرا مرا اینطور بی آبرو میکنید؟”
رئوفی می گفت: “رفیق نقدعلی این عملت است”. در عین حال من خودم در حوزه از رئوفی انتقاد میکردم که رفیق این کار را چرا انجام داده یی . مثل حالا نبود که از هیچ کس نشود انتقاد کرد. انتقاد آزاد بود. از ترس این انتقادها، همه سعی می کردند کارشان را درست انجام دهند.
این حق انتقاد برای مخالفان هم بود؟
مخالفان ما به جای انتقاد، شورش می کردند. در ضمن حکومت هم یک حکومت حقی بود.
ذوالفقاریها چقدر در شکست شما نقش داشتند؟
ذوالفقاری ها اولش اصلن نتوانستند مقاومت کنند. آنها در جنگ های اول شکست خوردند وبه همدان و بیجار فرار کردند و این آخر هم اگر حکومت مرکزی حمله نمی کرد، عشایر و مخالفین نمی توانستند کاری کنند. ما که شکست خوردیم، ذوالفقاری ها زودتر از ارتش به زنجان آمدند، درمیانه مردم را غارت کردند، کشتند و به جان و مالشان تجاوز کردند.
بعد از سقوط فرقه شما چه کردید؟
مصیبت ما زیاد بود. ما از اینجا تا میانه پیاده رفتیم. یک عده یی هم به اندازه ی 14 واگن به سرهنگ بوساقی نامی که با ارتش آمده بود زنجان، 17 هزار تومانی که فرقه داشت را رشوه دادند و با واگن رفتند. ازجمله حکیمه بلوری و شوهرش محمدباقر قنبری. من از میانه به تبریز رفتم.
در تبریز یک جایی تعیین شده بود که آنجا می ماندم. حدود 400 نفر بودیم که قرار شد ما را به “بدر آباد” تبعید کنند. بیشتر این تعداد هم زن و بچه بودند. تا سه ماه در تبریز در شرایطی خیلی بد، خیلی بد، خیلی بد ماندیم. در آنجا یک حاج محمدحسین وطن بود که هر روز برای همه چای و نفری دو نان سنگک میآورد. بعدن تهدیدش کردند که چون با متجاسرین همکاری می کنی، دکانت را داغان خواهیم کرد. بچه های کوچک که زیاد هم بودند، از گرسنگی میمردند. خلاصه، وضع مان خیلی بد بود.
آقا روح الله، بدرآباد کدام طرف است؟
بدرآباد از همدان آن ورتر است. یک پادگان نظامی بود که بنا بود ما را ببرند آنجا، که من با یک بند و بستی فرار کردم. ماجرا این بود که مادرم آمد، مرا برد شهربانی. یک سرهنگی بود در شهربانی که مادرم فحشش داد و گفت: “یک بچه ی 12 ساله مگر چه کرده است، ما مهمان بودیم اینجا.”
سرهنگ گفت: “هرجایی که مهمان بودید، بروید یک کاغذ بیاورید، ما خلاصش کنیم.”
پاسبانی به نام حیدری نامه نوشت که اینها در خانه ی ما مهمان بودند. ما رفتیم، یک عکس انداختیم. برایم گذرنامه صادر کردند و آمدم زنجان. روز بعد زنجان ماندم و بعد به تهران رفتم.
در زنجان فرقه که سقوط کرد، چند نفر از فرقه چی ها را کشتند؟
ما فرار کردیم ولی بعدن شنیدیم که دو، سه نفری را گویا کشته اند. یکی علی کچل بود که با چاقو کشته بودندش، چند نفری را دار زدند. شیخ محمد خوئی بود که با ما همکاری می کرد، در ضمن گویا دعوای ملک هم با ذوالفقاری ها داشت. ذوالفقاری ها به محض ورود به زنجان گفتند او را ازطبقه ی دوم محضرش به پایین پرت کنند. اما خانه های بسیاری غارت شد.
از زنجان چه کسانی به شوروی رفتند؟
افراد زیادی رفتند. اما از رهبران دکتر جهان شاهلو و غلامحسین خان اوصانلو رفتند. در واقع هرکسی نزدیک مرز بود، فرار کرد. یک عده دستگیر شدند، یک عده هم نتوانستند بروند.
شما چرا نرفتید؟
یک ارمنی بود به نام وارطانیان که زنجانی هم بود. این معاون فرقه بود. بعدها سرگرد و رئیس پلیس راه آهن شده بود. من در تبریز رفیقی داشتم در کمیته ی مرکزی که زنگ زد و گفت فورن بیا پیش من. من داشتم می رفتم، دیدم این آمد و گفت: “فردا ارتش می آید. من خودم دیدم دکتر الهامی هم رفت.” تا ما برسیم به کمیته ی مرکزی، حکومت نظامی شد. نگو که دارند می روند.رفتیم یک گوشه یی نشستیم، سه چهار نفر از بچه ها هم آمدند. این یواشکی پا شد، به بهانه ی حیاط رفتن فرار کرد. من ماندم. آن موقع هم حکومت نظامی شده بود. هرکسی می خواست برود، رفته بود و ما هم بی خبر بودیم.
بعد از ای نکه فرقه شکست خورد و شما به تهران رفتید، باز هم به فعالیتتان ادامه دادید؟
بله، من سال 1325 به تهران رفتم. کلوپ های حزب توده فعال بود. تا ترور شاه در سال 27 درکلوپ ها فعالیت میکردم. بعد هم مخفی بودم تا سال 32 و زمان مصدق. بعد از کودتا فرار کردم ودر مرز روسیه بازداشت شدم.
بعد از انقلاب 57 چطور؟
نخیر. رفقا آمدند، گفتم دیگر کار من نیست. عباسعلی بحری آمد دنبالم، گفتم من نمی آیم. هروقت امور را به دست گرفتید، یک تفنگ بدهید به
له صفدری رفیق زحمتکشی که همه عمرش را برای خوشبختی و سعادت انسان ها مبارزه کرده، مرارت ها کشیده و استوار مانده است!
این گفتگو توسط حمیدرضا عسگری نژاد. هژیر پلاسچی صورت گرفته و در نشریه هفتگی موج بیداری در دیماه 1382 به چاپ رسیده است.
روح الله صف دری، یا آنگونه که رفقایش او را صدا می زنند آقا رو حالله زمانی که در 18 سالگی به حزب توده ی ایران پیوست کارگر چاقوسازی بود و هنوز هم چاقوسازاست. چاقوهایی می سازد از فولاد آبدیده و شاخ گوزن ولی کسی آنها را نمیخرد که بازارپر شده از چاقوی چینیِ ارزان. چاقوهای آقا روح الله فقط و فقط مشتری های مخصوص خودش را دارد.
او تقریبن تمام زندگی اش را مبارزه کرده و سال های طولانی دربه در بوده و نیمه مخفی زندگی کرده است. حالا در آن مغازه ی کوچک چاقو سازی این آتش ها زیرخاکستر کوره هنوز روشن مانده اند.
آقا رو حالله شما فعالیت سیاسی را از چه زمانی شروع کردید؟
من ازسال 1322 عضو حزب توده ی ایران شدم. فعالیت فرقه ی دموکرات تقریبن از اواخر سال 23 یا اوایل 24 شروع شد و در کمیته ی تبریز حزب تصمیم گرفته شد که ما به فرقه ی دموکرات بپیوندیم و کلن کارت های حزب توده عوض شد. آن زمان من سن وسال کمی داشتم، 19 ساله بودم. مدتی در دفتر فرقه کار میکردم، سه ماه هم در شهرداری در قسمت بلیط سینما و گمرک کارمیکردم. با این که در فرقه سمتی نداشتم ، با سران فرقه در تبریز به دلیل سابقه ی فعالیت مشترک،رابطه ی نزدیکی داشتم. پیشه وری، الهامی، صادق پادگان و غلام یحیی مرا میشناختند.
یک مدرسه هم قرار بود بعد از 21 آذر تاسیس شود که افراد فعال بروند در آنجا و دور ه ی نظامی گری ببینند و قرار بود که من هم بروم.
اعضای فرقه در زنجان چه کسانی بودند؟
دکتر نصرت الله جهانشاهلو که الان در آلمان است صدر فرقه ی دموکرات بود، احمد صفرچی عضو کمیته بود، صفرخان شکارچی بود، نظر منفرد که نقاش بود، بابازاده، یونس علیزاده، حسین بابایی که الان هم زنده است، ابراهیم فرجی عضو کمیته بود، ابوالفضل رئوفی بود که بعدن پاهایش را بریدند و مدتی شهردار بود، محسن خان وزیری بود که کشتندش، هادی خان وزیری بود که اینها عضو کمیته بودند.
پاهای آقای رئوفی را چرا بریدند؟
از اینجا که ما رفتیم، در خلخال عده یی از عشایر شورش کرده بودند. به این گفتند برو سرکوبشان کن که شکست خورده و فرار کرد و تا سال 32 که به نام اوستا عباس بنایی می کرد، بازداشت نشد. پس از 32 در تبریز با 17 قبضه اسلحه بازداشت شد و سر خم نکرد.
پیش از انقلاب که آمده بود زنجان به شوهر خواهرش، آقای مهندسی، گفته بود که بیاید دنبال من. آمد، گفت: رفیق رئوفی آمده می گوید فلانی بیاید، ببینمش. آنجا تعریف کرد که: در دوره ی بختیار که مرا گرفتند، با غلتک پشت بام زدند یک پایم را از زانو شکستند. پس از چند روز من در بیمارستان به هوش آمدم. یواش یواش پایم سیاه می شد. بعد از چهار سال آن یکی را هم شکستند.
تقریبن بعد از ده سال آزادش کردند که رفته بود رومانی و پاهایش را از ته بریده بودند. یک بار هم بعدها در اصفهان بازداشت شد که دو سال در زندان ماند.
از زن ها کسی فعال نبود