جنگ زرگری یا زورآزمایی واقعی؟
میثم مهرانی
اینروزها آنچه صدر اخبار داخلی در ایران را به خود اختصاص داده است، زورآزمایی رهبر نظام جمهوری اسلامی در مقابل رییس دولتِ آن نظام است. زورآزماییهایی که گاه از تریبونهای رسمی و سخنرانیهای مناسبتی و گاه از طریق اکانتهای توییتری-اینستاگرامی عمومی میشود. اما علت این زورآزماییها که غالبا به شکل حمله از سوی رهبر جمهوری اسلامی و دفاع از سوی رییس دولت صورت میگیرد چیست؟ علی خامنهای از این حملات مداوم به کسی که به تازگی و برای بار دوم بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده است چه نفعی میبرد و چه دلیلی برای آن دارد؟
به گمان نگارنده دلایل این حملات را میتوان به سه بخش تقسیم کرد؛ به باور من در بخش اول باید علت و ریشهی این حملات را در«انتخابات ریاست جمهوری» اخیر و انتخاب شدن حسن روحانی به عنوان رییس دولت دوازهم در جمهوری اسلامی جستجو کرد. آنچه در انتخابات اخیر نمود بیشتری داشت و دست تحلیلگران مسایل سیاسی را باز میگذاشت تا پیش از «مراسم انتخابات» نتیجه را پیشبینی کنند، چینش کاندیداها بود. طیف اصولگرا در این نمایش انتخاباتی دست به قمار بزرگی زد. آنها چهرهای مثل محمدباقر قالیباف که ۱۲ سال سابقه شهرداری کلانشهر تهران را در کارنامه داشت و از پایگاه اجتماعی نسبتا مناسبی برخوردار بود را کنار زدند، تا سید ابراهیم رییسالسادات(رییسی) که ننگ دادگاههای دههی شصت را بر پیشانی داشت و تولیت «آستان قدس رضوی» بزرگترین سمت اجراییاش را بود را در مقابل حسن روحانی قرار دهند.نتیجه بیگمان شکست سنگین ابراهیم رییسی بود.
حاکمیت هم با پیروزی روحانی زاویهی چندانی نداشت و در واقع این همان مهندسی پیش از انتخاباتی بود که رهبر جمهوری اسلامی به کمک حلقههای اصلی قدرت انجام داده بودند تا حسن روحانی همچنان رییس جمهوری اسلامی باقی بماند. اما این شکست تبعاتی را نیز بهدنبال داشت. پس از این شکست بدنه اصولگراها که راهی به بالای هرم قدرت پیدا نمیکنند و از معاملات پشت پرده آگاهی چندانی ندارند دچار یاس و سرخوردگی شدند. چون آنها میدانستند با وزن و پایگاه اجتماعی ضعیفی که ابراهیم رییسی در مقابل حسن روحانی دارد، «رییس جمهور» شدن ایشان بدون حمایت تمام قد نظام و دخالت مستقیم سپاه و نهادهای نظارتی امکانپذیر نیست.
آنطرف داستان علی خامنهای که به خوبی میدانست بیشترین هواداران و فداییانش در طرف ابراهیم رییسی شکست خورده قرار دارند و ممکن است دلسردی از این شکست حتی موجب ریزش نیز شود؛ «مجبور» شد در مقام اپوزیسیون فردی قرار بگیرد که خودش با مهندسی سکان هدایت دولت را به او سپرده بود.
از اینرو از طرف خودش و اطرافیانش حملات پردامنهای را علیه روحانی ترتیب داد. از حذف سند ۲۰۳۰ از برنامههای بالادستی کشور و بکار بردن واژهی «مخاطب بایدها» در مراسم افطاری، تا استراتژی نخنما شدهی سرنوشت بنیصدر که فیلم آن در سایت رسمی منتسب به علی خامنهای قرار گرفت. شکستخوردگان سرخوردهی انتخابات که حالا رهبرشان را دوباره در جبهه خود میدیدند بعد از این حملات جانِ دوبارهای گرفتند و با همه توان بر طبل این زورآزماییها کوبیدند.
آنها بخشهایی از سند ۲۰۳۰ که در خصوص آگاهی کودکان از مسایل جنسی بود را در تیراژ بالا به چاپ رساندند تا به اعتدالیها نشان دهند حق با رهبرشان است و این سند مصداق خیانت روحانی و تیم تکنوکراتش است. آنها آنقدر جبهه را علیه روحانی تنگ میدیدند که حتی عکس روحانی و بنیصدر را روی هم مونتاژ کردند و به صورت شبنامه در شهرها پخش کردند.
در بخش دوم تحلیلِ علت و ریشههای حملات تند علی خامنهای به رییس دولت مستقر باید به تعداد رای بالای حسن روحانی در نمایش «انتخابات» اشاره کرد. در نظام تمامیتخواهی مثل جمهوری اسلامی که ولایت فقیه مهمترین نهاد مملکت محسوب میشود، انتخابات همواره کابوس ولی فقیه بوده است. رای «واقعیِ» بالا برای یک «فرد» میتواند همیشه برای چنین حکومتی خطر آفرین باشد. مهم نیست فردی که آرای بالا را کسب میکند چه مقدار با ولی فقیه زاویه داشته باشد؛ مهم پایگاه اجتماعی است که از پس کسب آرا میتواند برای خود دست و پا کند.
با علم به این مسئله که جمهوری اسلامی در چهارچوب قوانین مدون خودش نیز هیچگاه اجازه شکلگیری حزبی توانمند را نمیدهد و در تاریخ ۳۹ ساله جمهوری اسلامی هیچ سابقهای از جمع شدن جمعیت میلیونی حول یک شخص تحت عنوان حزب وجود ندارد و جمهوری اسلامی به هیچ وجه چند صدایی را در ردههای بالای قدرت بر نمیتابد؛ تصمیم گرفتند کاری کنند که رای ۲۴ میلیونی حسن روحانی نتواند پس از دوران ریاستش بر دولت زمینهساز تشکیل حزب قدرتمند با پایگاه اجتماعی مناسبی شود.
به همین جهت علی خامنهای و نهادهای اصلی قدرت طی سالیان گذشته سیاست واحد و هماهنگی را در دوم انتخابات ریاست جمهوری پیش گرفتند و آن اینکه رییس دولت مستقر را در چهار سالهی دوم ریاستش به شدت تضعیف میکنند. تا آنجا که تمام مشکلات مملکت، اعم از فقر، بیکاری، دستمزد پایین و… را تنها به گردن دولت مینهند. با اینکار میتوانند مشروعیت، مقبولیت وپایگاه اجتماعی که به واسطه چند سال تکیه زدن بر مسند قدرت بهدست آمده است را از بین ببرند تا «رییس جمهور» بعد از دوران فعالیتش امکان فعالیت سیاسی موثر را نداشته باشد. با نگاهی هرچند اجمالی به تاریخ میتوان ردپای این روش تکراری و کاربردی رهبر جمهوری اسلامی را در چهار سالهی دوم دولتهای هاشمی، خاتمی و احمدینژاد نیز دید.
در بخش سوم ریشهی این حملات و رفتارهای علی خامنهای را باید در کیش شخصیت و روحیات او جستجو کرد. این روزها در علوم سیاسی برای برسی عملکرد رهبران جوامع مختلف، به خصوص رهبرانی که از چرخه نمایشی، و نه واقعی دمکراسی بیرون آمدهاند، فارغ از نوع جهانبینی آن رهبر اعم از اینکه چپ باشد یا لیبرال و… خصوصیات فردی و رفتاری او را بررسی میکنند. در میان بیماریهای روانی، خودشیفتگی یا نارسیسم وجه مشترک بیماری دیکتاتورها و دولتمردان است. دیکتاتورها درواقع خودشیفتگان خطرناکی هستند که خود را قهرمان میدانند.
علی خامنهای مانند دیگر دیکاتورها از این قاعده مستشنی نیست و از بیماریهای روانی حادی رنج میبرد که ناشی از دو مساله است: ۱- تداوم حکومت و رهبریاش ۲- تجمیع قدرت و ثروت در دستانش. بارها از نزدیکان علی خامنهای نقل شده که او بسیار خود شیفته و فوقالعاده کینه جو است و به هیچوجه تاب و تحمل دیدن فرد دیگری را با پایگاه اجتماعی قوی ندارد. از اینرو حسن روحانی را آنچنان مورد عتاب قرار میدهد. علی خامنهای خیلی روشن قصد دارد به روحانی بفهماند تکیه او بر رای مردم یک «توهم» است و کسی که در جمهوری اسلامی حرف آخر را می زند اوست و نه حرف و رای مردم.
منبع: دیدگاه نو