از داستان زندگی زندانیان زندان زنجان
من اینجا هستم، بین چهار دیوار بلند سرد و سیاه …
زندان قربانیان بی رنگ
هریک ،چکیده و عصاره رنج و آه
بر سردر زندان ما کوبیده اند به رنگ سیاه
حجاب،در دنیا و آخرت مایه سعادت و رفاه
در داخل این کشتنگاه
زنان
در نشئه جهنمی کریستالها ،میکشند شور جوانی را ،
کارگران جنسی ،قربانیان در بسترگاه
سیاه میکنند سرخی عشق و زندگانی را
پس از عمری همخوابگی با مردها
حسرت میکشند بوسه عاشقانه را ، زمزمه ترانه را
زنی نابینا ،به اتهام تاسیس خانه فساد و فحشاء
بر آورد میکند قیمت بدن ها را
در تاریکی شب ، کنج زندان
دختری عاصی،لخت وبی پروا
میخواهد یک مرد را
زنی از شدت فقر، دزدیده یک عدد پفک نمکی
برای کودک گرسنه لاغر اندامکی
چه نیک ،ماموران عدالت او را یافته و کرده اند داغکی، در این محبس پر فلاکتی
در شهری که مردان
آزادند همبستر باشند با بی نهایت زنان
زنی شوهردار ،به جرم دلباختن به مردی دیگر، در پستو و نهان
سالهاست می زید زیر حکم شرع ،سنگباران، محروم از دیدن فرزندان
من اینجا هستم ، بین چهار دیوار بلند سرد و سیاه …
زندان ما دو در دارد
در جلو،برای آزادیست
در عقب،در پشت قرنطینه ،یرای اعدام،برای آویزانیست
باری ، در این سرزمین ، برای زن ، آن هم نوعی رهایست
شهریور ۹۶ صبح به وقت اذان
بردند زنی را از در عقب بیرون ،داربانان
به دار آویختند چو هم جرمان ،به جرم کشتن شوهران
شهریور ۹۸ صبح ، زمان حی علی الصلاه
بردند زنی دیگر،سکینه شد اعدام ،اما پس از تحمل ۱۱ سال حبس ،جگرخون
دیده بودم او را سال۹۱ ،جوان ،زیبا با صورتی گلگون
ای زنان شوریده
کیست نداند راه جدایی و رهایی نیست کشتن
تا به کی حق طلاق نداشتن
خواهد کرد زنان را آبستن
آبستن رنج و حسرت و عاقبت دار آویختن
ای مردان
تنها با فنایتان خواهد گشت راه رهایی برای زنان؟؟؟؟؟؟
البته در عقب ،پشت قرنطینه، راه بی جبران
من اینجا هستم ، دست بسته ، در میان بغض و طوفان
آویخته بر صلیب درد ، چنگ میزنم بر آسمان کوچک و تیره زندان
ناگهان صدایی در بلندگو میپیچد
بازدید،بازدید، میآیند مسئولان روحانیون ودادستان
چادرت را سرکن
کنار تختت بنشین
سرت باشد پایین
در نیاید صدایتان
خنده مطلقا” ممنوع
زنان آزرم گون و پشیمان
سر میکنند خم تا نشان دهند هستند پشیمان
یکی میگوید ای وای قرآن
یکی رحلها را میکند وسط نمازخانه ویلان
رویش میچینند تند وتند قرآن
من مانده ام در این میانه حیران
هر کس نداند فکر میکند
گویی اینجاست عبادتگاه از صبح اذان تا نیمه شبان
وای بر آنکه مینامندش دینمان
سرگذشت هریک از این زنان
میکند نتیجه حکومت را عیان
رخسار رنگ پریده این رنج دیدگان
میکند راه مبارزه را نمایان
اینجاست تبلور نقض حقوق بشر ،عریان
غروب زندان ،بلند میشود صدای ترانه باران
زنان مینشینند روبروی تلویزیون ، دست زنان
یک روز ایوان بند ، صدا را بلند میکندتا آسمان
:”سلام عالی جناب عشق،فرشته اذان
عشق بر وسط پیشانی ،یک زخمی که همیشه میمانی
یک روز صدای حجت گم میشود در نای زنان
:” “خیال خنده های تو شد آرزوی هر شبم
به چشمهای تو قسم که جان رسیده بر لبم”
یک روز هم آوازیم با بهرام
:”آرام آرام آتش به دلم زدی
بنشین که خوش آمدی ،رویای من
ای تو این جان من شوق چشمان من “
چشمانی تر است و لبها خندان
پیر و جوان میرقصند زیبا و طنازان
ناگهان صدا بلند میشود از بلندگو
صدای تلوزیون را کم کنید همین الان
چه خبر است در این زندان؟
به خود مینگرم،هستم در میان زنان ،شاد و رقصان
هنوز هستم زیر تیغ پرونده جدید ، اتهام برپایی رقص وبزم در آن زندان
با شکایت رییس زندانبان اوین، وزارت اطلاعات حکومتیان
وه چه خوش است بستن عهد و پیمان با این زنان
زیر لب زمزمه میکنم “زنده باد زنان سرزمینم ایران
از مریم و توران زنجان تا زینب جلالیان و ندا آقا سلطان
در خیالم پر میکشد تا تهران،به میان همبندان ،همرزمان
می خوانم با مریم اکبری، ارس،آتناو لیلا ،فریاد زنان
قفس را بسوزان،رها کن پرندگان را،بشارت دهندگان را
که لبخند آزادی ،خوشه شادی،تا سحر بروید
سرود ستاره را موج چشمه به آهوان بگوید
ستاره ستیزد،شب گریزدوصبح روشن آید
لبخند وشادی سوی وطن آید .
نرگس محمدی از زندان زنجان