آشنایانِ ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده (حافظ)
رفیق غلامحسین ۱۴ ساله با آغوش باز به استقبال جنبش فرقه دمکرات آذربایجان رفت و با شور و شوق بسیار به آن پیوست. در این هنگام با رفیق اسماعیل اختران، یکی از کنشگران فرقه دمکرات آذربایجان آشنا شد و نزد او هم با دانش مبارزه آشنایی بیشتر پیدا کرد و هم خواندن و نوشتن آموخت.
رفیق غلامحسین متینی علمداری، از اعضای باسابقه حزب تودهٔ ایران و از زمره فعالان جنبش کارگری میهن ما در سن ۸۸ سالگی چشم از جهان فرو بست. رفیق غلامحسین در دوازدهم اسفندماه ۱۳۱۰ در روستای “سیه سران” از توابع “علمدار” در آذربایجان شرقی، در خانوادهٔ برزگری تنگدست، چشم به جهان گشود. کودکیاش را همانند بیشتر روستازادگان میهنمان زیر یوغ سیستم ستمکار اربابرعیتی سپری کرد. او هرروز و هر دم همچون همۀ روستاییان شلاق سیستم را با دست گماشتگان ملاک بر تن و جان خود احساس میکرد.
رفیق غلامحسین ۱۴ ساله با آغوش باز به استقبال جنبش فرقه دمکرات آذربایجان رفت و با شور و شوق بسیار به آن پیوست. در این هنگام با رفیق اسماعیل اختران، یکی از کنشگران فرقه دموکرات آذربایجان آشنا شد و نزد او هم با دانش مبارزه آشنایی بیشتر پیدا کرد و هم خواندن و نوشتن آموخت. رفیق متینی همیشه از یک جوان تودهای یاد میکرد که در تاریک و روشن هر غروب به مزرعهها میرفت و به او و بقیه دهقانانی که روی زمینهای ارباب زحمت میکشیدند، خواندن و نوشتن یاد میداد، برایشان کتاب میخواند و در دلهایشان شعلههای خاموشی ناپذیر اندیشههای سوسیالیستی را برمیافروخت. ارباب که پس از چندی متوجه تغییر رفتار رعیتهایش شده و همه را از چشم آموزگار جوان و بهظاهر سربهزیر شهری دیده بود، آن جوان را دیگر به روستا راه نداد. بعد از دو سه روز جوان آموزگار دیگری از راه رسیده و تدریس جوان قبلی را پی میگرفت. رفیق متینی میگفت: “حزب آنقدر از این آموزگاران جوان، پرشور و شیفته داشت که ما دهقانان هرگز بدون آموزش نمیماندیم. یکی که میرفت، بلافاصله جوان دیگری جایش را پُر میکرد. رفتار انسانی و مهربانانه رفیق اسماعیل تأثیری ماندگار در روحیه غلامحسین بهجا گذاشته بود. او میگفت از این تودهایها تنها سواد خواندن و نوشتن را یاد نگرفتهام، بلکه زندگی را از آنان آموختم. آموختم که چگونه از حق خود دفاع کنم، آموختم ریشهٔ ظلم را بهدرستی تشخیص دهم و معنای مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع را درک کنم. آزادی و عدالت اجتماعی، واژههایی که تا آن زمان بهگوشم نخورده بود، از دهان رفقای تودهای شنیدم. نخستین بار در متینگهای حزبی بود که شنیدم: ” ما خواستار آزادی اندیشه و بیان، آزادی چاپ و نشر آثار قلمی، آزادی اجتماع و سخنرانی هستیم. و اینهمه، به اقتضای قانون اساسی ایران، متمم آن و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر! خواست ما بازگشت به آزادی است. آزادی غایت مقصود ماست. امروز و همیشه! ما این آزادی را حق همه میدانیم و برای همه میخواهیم. همه، بدون کمترین استثنا. “
سرکوب خونین جنبش ۲۱ آذر از سوی ارتش دست نشاندهٔ شاهنشاهی و ارتجاع محلی بیش از سی هزار شهروند آذربایجانی را قتل عام کرد. غلامحسین ۱۶ ساله نیز بازداشت شد و پس از رهایی هم ناگزیر بود زادگاهش را ترک کند. به تهران آمد. هنگامیکه در معدنی در اطراف تهران کار میکرد همراه دیگر همکارانش به سندیکای کارگران پیوست و سپس به عضویت حزب تودهٔ ایران درآمد. او پس از کارگری در کورهپزخانه و موزائیکسازی سرانجام همراه برادرش در قهوهخانهای مشغول بهکار شد. این قهوهخانه به پاتوق رفقا، دوستان، و آشنایان تبدیل شد و در آن با بهرهگیری از پیوندهای گستردهٔ مشترک رفقا و دوستان گره مشکلات بسیاری گشوده میشد.
عمده فعالیتهای رفیق در ارتباط با رفقای کارگر رساندن مطبوعات حزب ازجمله “اعلامیهها ” و روزنامه “مردم” و “نامه مردم”، ارگان مرکزی حزب، به دست آنان بود. رفیق غلامحسین با انسانهای زخم دیده از فراز و نشیبها و دشواریهای زندگی سرشار ازمهر و همدلی بود. باوجود یورش وحشیانه ارتجاع به حزب و نیروهای چپ در سالهای دههٔ ۱۳۶۰، او همچنان به مبارزه روشنگرانهاش بهنفع تودههای زحمت ادامه داد. از یاریهای این رفیق فروتن و مهربان تودهای با خانوادههای زندانیان سیاسی و جانباختگان راه آزادی و عدالت اجتماعی خاطراتی ماندنی بهجا مانده که از یاد رفقا و آشنایان زدوده نمیشود. او در روز جهانی زن با شاخههای گل و جعبههای شیرینی به دیدار مادران و همسران رفقای جانباختهاش میرفت.
در عشق و ایمان رفیق متینی به سوسیالیزم هرگز خللی پدید نیامد. خوشبختانه در سال ۱۳۸۷ به یکی از بزرگترین آرزوهایش، دیدار از کوبا، دست یافت. همه بیتاب بازگشت او بودند و او با چشمانی که برق آنها صد چندان شده بود، باز آمد. با قلبی شعله ورتر و با عشقی شورانگیزتر به سوسیالیزم. وقتی عکس های یادگاریاش را با اعضای سایر گروهها از کشورهای مختلف نشان میداد، اغلب با این سوال مواجه میشد: ”شما که زبان یکدیگر را نمیدانستید چطور توانستید چنین ارتباط صمیمانهای پیدا کنید؟“ و او صمیمانه و به سادگی پاسخ میداد: ”هر دو به سوسیالیسم باور داشتیم. نیازی به دانستن زبان دیگری نبود. آنجا بودیم تا عشق خود را به کوبای سوسیالیستی نشان دهیم. این دلیل صمیمیت و رفاقتمان بود.”
رفیق غلامحسین متینی علمداری که با تودهها نفس میکشید در ۹ فروردینماه ۱۳۹۹ برای همیشه با رفقا، یاران، و خانواده وداع گفت و آنان را در غم ژرف نبودنش فروبرد. رفیق غلامحسین تا آخرین روزهای زندگیاش بر اندیشه و آرمانهای انسانی خود پای فشرد و استوار و پابرجا در صف حزبش باقی ماند.
حزب تودهٔ ایران درگذشت رفیق غلامحسین متینی را به خانواده، دوستان، و به همه اعضا و هواداران حزب تسلیت میگوید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.