امیر آخولقه
هر آن سیستم سیاسی و لاجرم زیرمجموعه های امنیتی اداری و اقتصادی اش که از دایره نظارت متخصصین و دیدبانان سیاسی اجتماعی که حاصل انتخابات آزاد و اداره شایستگان و احرار است، بیرون می رود و محوریت وجودی خود را وفاداری به راس خیمه و مجسد کردن منویات و عبارات و نظرات او تعریف می کند از دایره کشف حقیقت خارج و در جاده فساد اخلاقی و اقتصادی قدم می زند. بدیهی است در این سیستم، شکنجه و انفرادی و تعلیق انسان ها در بی تفاوتی محض ذیل قاعده «اول بگیر و بعد اثبات کن» عملی رایج بلکه رکنی از ارکان اقتدار پوشالی چنین نظامی است. و به راستی آقایان از خود نمی پرسند و به آبرو و حیثیت خود کمی نمی اندیشند؟ چندبار شکنجه در این سیستم سیاسی به ظاهر اسلامی رخ داده و به بوته فراموشی سپرده شده است و چرا؟ این روند، آشکارترین نشانه ضعف نیست؟
در هفتههای اخیر موجی از بازداشت نویسندگان نامه استعفای رهبری براه افتاده که جلوهای دیگر از ظهور و بروز انسداد سیاسی در ایران را نمایش میدهد. این بازداشتها همزمان با احکام سنگین حبس و محکومیت برای معترضان مختلف روزنامه نگاری، دانشجویی و کارگری، پس از محکومیتهای نادرست و ناراست دراویش و در کنار بلاتکلیفی و حبس نامشروع و غیرقانونی فعالان محیط زیست و سرانجام در تداوم حصر غیرقانونی و نامشروع رهبران جنبش سبز حکایت از قدرت بلامنازع نظام جمهوری اسلامی در مقوله حفظ نظام دارد! آری حفظ نظام.
البته واقعا نمیشود گمان برد نظامی تا خرخره فرورفته در فسادهای کلان مدیران ارشد و میانی و نظامیان ارشد و میانی و روحانیون ارشد و میانی که از کنترل یکی از حوزه های فساد گسترده ای که درون آن می گذرد، پیش از وقوع واقعه و اطلاع رسانی های داخلی و خارجی عاجز است و هر روز که نه، هر آن، خبر اختلاس یا زمین خواری یا جابجایی پول یا تبدیل ارز توسط خودی ترین مدیران آن در صدر اخبار است، از مقوله اقتدار بهره ای برده باشد. از آنجا که اقتدار به وجود سیستم سیاسی سالم، مشارکت واقعی و آزاد ملت در تعیین سرنوشت خویش و نظارت بی حدومرز و شفافیت کامل مدیریت کشور و نقد بی لکنت زبان مطبوعات و ناظران سیاسی اجتماعی نسبت به خطاهای سیستمی یا موردی وابسته است و آنچه به این نام در ایران دیده نمیشود اقتدار است. آری اقتدار به معنای واژگونه و معکوسش همان چیزی است که بارها در این نظام رخ داده بود و هیچ درمانی هم ندارد: در اعدام های ۶۷ و داستان سرموضع و چکونگی اعدام هزاران فرد، در شکنجه شهرداران تهران، در قتل های زنجیره ای پاییز ۷۷، در کوی دانشگاه ۷۸، در بازداشت های ۸۸ و اعتراف های بندیان سبز علیه خود و حالا در ماجرای مازیار ابراهیمی.
عدهای دانشمند و متخصص هستهای کشور ترور میشوند. عدهای دستگیر میشوند و یکی در این میان اعدام میشود و بقیه پس از اعترافات غلاظ و شداد به جزءجزء عملیات محیرالعقولشان آزاد میشوند و اکنون دولت هم از قضا میپذیرد که اشتباه شده بوده و دلجویی شده است! در نهایت خونسردی بدون اینکه:
۱- از خود این متهمان نامتهم سلب آبروشده، در ملاء عام و در رسانههای عمومی درست همانند آن فیلم های مهوع ساختگی عذرخواهی شود و به طور رسمی اعلان گردد که این خطای بزرگ سیستم و نه افراد بوده است.
۲- به خانواده های ایشان گفته شود که قاتلان واقعی کیانند و ما موفق بوده ایم آنان را به جزای عملشان برسانیم یا خیر و روند ماجرا چگونه است؟
۳- آن برادران و مدیران ارشد ومیانی شجاع و توانا و مقتدرشان گه هماره نه در جستجوی حقیقت بلکه در مجسد کردن نظر رهبری یا اثبات قول دیگر مقامات مافوقشان یا در رقابت تنگاتنگ سبقات الخیر! میان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات، با رعایت تمامی اصول شرعی و اخلاقی و قانونی و کاملا جوانمردانه هستی و آبرو و حیثیت و کار و آینده و خانواده و همه چیز این افراد را چنین به سخره گرفتند که آدمی با حیوانی چنین نمی کند، مواخذه، معرفی و مجازات شوند و آن وزارتخانه معزز بیانیه عذرخواهی صادر نماید!
هیچ! هیچکدام از سه عمل فوق اتفاق نیفتاد و توگویی کابوسی بوده و رفته است و واقعیت ندارد. حال آنکه زهی خیال باطل! واقعیتی است دردناک و تلخ همچون زهر که از روز روشن تر است و آن اینکه سیستم امنیتی این کشور در برابر نسرین ستوده ها و نرگس محمدی ها و آتناها و فرهاد میثمی ها و قلیان ها و بخشی ها و امیری ها و نوشین ها گردنی کلفت دارد و زبانی دراز و دستی بزن و رگ گردنی بیرون زده، وگرنه آنجا که پای کار امنیتی واقعی به میان می آید کمیتش به غایت لنگ است. چرا؟ از دلایل فنی می گذرم که در مجال این متن نیست اما دستکم یک دلیل سیاسی اجتماعی را که می توان گفت.
هر آن سیستم سیاسی و لاجرم زیرمجموعه های امنیتی اداری و اقتصادی اش که از دایره نظارت متخصصین و دیدبانان سیاسی اجتماعی که حاصل انتخابات آزاد و اداره شایستگان و احرار است، بیرون می رود و محوریت وجودی خود را وفاداری به راس خیمه و مجسد کردن منویات و عبارات و نظرات او تعریف می کند از دایره کشف حقیقت خارج و در جاده فساد اخلاقی و اقتصادی قدم می زند. بدیهی است در این سیستم، شکنجه و انفرادی و تعلیق انسان ها در بی تفاوتی محض ذیل قاعده «اول بگیر و بعد اثبات کن» عملی رایج بلکه رکنی از ارکان اقتدار پوشالی چنین نظامی است. و به راستی آقایان از خود نمی پرسند و به آبرو و حیثیت خود کمی نمی اندیشند؟ چندبار شکنجه در این سیستم سیاسی به ظاهر اسلامی رخ داده و به بوته فراموشی سپرده شده است و چرا؟ این روند، آشکارترین نشانه ضعف نیست؟ به سالیان حبس معترضان خود نگاهی بیفکنید. از مرز قرون بیرون می زند. آیا این اقتدار است؟ آیا گرفتن چند نویسنده که توانی جز قلمشان ندارند ولو از تمام تریبون هایی که می توانند و باید، شما را محکوم میکنند و نامشروعتان می خوانند و خواهان استعفایتان هستند و ناقض حقوق بشرتان می دانند و دیکتاتورتان می خوانند و هرآنچه که گفتهاند و بر فرض محال که همه اش هم نادرست و حق بکل با شماست. آیا یک نظام مقتدر جواب حرف را با حبس می دهد و بر قلم، قپانی می زند و بر صدا سنگ حواله می کند و ناقدی را به انفرادی حوالت می دهد؟ آیا اینهمه هنر از سر اقتدار است؟ من در این کوتاه سخن اصلا به مبانی شرعی که اعمال آقایان را خلاف شرع بین می داند اشاره نمی کنم. خودشان بهتر می دانند. به سنت و سیره پیامبر و امیرالمومنین هم هرگز. که آنقدر گفته شده که اکنون هر نوجوان مسلمانی پیشاپیش تکلیف دین خود را با این مدعیان دین می داند. از اینها می گذرم که باید گذشت. اما به آن چیزی می پردازم که در نظر این حضرات بسیار مهم تر از دین و اخلاق است و اصل بنیادینی تلقی میشود و آن حفظ نظام با اقتدار درونی و بیرونی در جهاد جنگ نرم است.
به ما بفرمایید در جنگ نرم است که اینهمه حبس و حصر و خلاف و دروغ و تهمت و اعمال غیرانسانی وجود دارد؟ در جنگ نرم است که فعالان محیط زیستی در زندان طولانی بی محاکمه استخوان نرم میکنند و احدی جوابگو نیست؟ در جنگ نرم است که مادری، نرگس نامی را آنچنان که شرحش همه دانند از فرزندانش جدا میکنند و به حبس می برند و احدی پاسخگوی احکام ظالمانه شان نیست؟ در این جنگ نرم شما، جواب اعتراضات و انتقادات را با محبسی به درازای قرون می دهند که موی زنان سفید می کند و پشت مردان می ساید و جوانان را می فسرد و پیران را می کشد و از فرزندان خردسال این سرزمین تصویری شوم از آینده ای تاریک و زهراگین نشان می دهد که در آن نفسی به حریت نمی رود و زبانی به حقوق ملت گشوده نمیشود و فریادی از سر درد بر تاراج منافع میهن توسط غارتگرانی در لباس حکمرانی نمی رود مگر آنکه بریده شود یا به محبس رود؟
اگر این جنگ نرم است پس سختش کدام است و این شیوه نرم چه تناسبی با اقتدار دارد که لازمه اش حفظ حقوق بنیادین ملت و آزادی آنان در انتقاد و اعتراض قلمی و خیابانی است تا همه دنیا ببیند این نظام آنقدر مقتدر است که از زبان شهروندان خود نمی لرزد و از قلمشان، امنیت ملی اش منهدم نمیشود و از فریادشان در تجمعی یا خیابانی که حق مصرح قانون اساسی شان است، تشویشی در افکار عمومی رخ نمیدهد؟ اینها را چگونه می توان با هم جمع کرد و نتیجه اقتدار گرفت؟!
چگونه میشود آب از آب تکان نخورد آنگاه که دو شیخ که بیست سال مسند قاضی القضاتی مملکت داشته اند در یک مشاجره کوتاه و نه رودررو، که به پرتاب قندانی بینجامد، یکدیگر را به فساد، کاخ سازی و دروغ گویی و نافهمی فقهی و فارسی متهم کنند و نه از سر تعارف و در این بیان مضحک، دعوای طلبگی، که قاطعانه در سخن خود راسخ باشند و آن وقت همین دو به همراه دیگرانی از همین قماش سرنوشت یک ملت را در انتخابات که مظهر اراده ملی است، در دست داشته باشند؟
این صلاحیت از کجا آمده است و اکنون جای سردادن صدباره این نداست که پس حصر رهبرانی که به همین فسادها و تباهی ها و دروغ گویی ها و بی صلاحیتی ها معترض بودند بر چه بنیان استوار است؟ آنها مگر جز این میگفتند و مگر جز به همین اعمال و کردار معترض بودند؟ این قصه از قصه خلخال پای زن یهود که علی میگفت از غصهاش بمیرید، محزون تر نیست؟
اینهمه نه از سر قدرت و نشانه عظمت که ترک های واضح ملات بنای دروغ است. و صدبار گفتن اینکه این نظام اکنون در اوج اقتدار خویش به سر میبرد و دشمنان را به عقب رانده است کودکی را هم نمیخواباند!
واقعش اقتدار نظام جز اینهمه ترک، شکاف بزرگتری دارد که در بگیر و ببند رئیس جدید دستگاه قضا رخ نموده است. بگیر و ببندی که نشان دهنده نتایج اداره نظام جمهوری اسلامی از راه وفاداری به رهبر و بیت و سپاهیان چرتکه ای وفادار به رهبر و پیران شورای نگهبان منصوب رهبر و ائمه جمعه منصوب رهبر و خبرگان منصوب او و دولت محبوب و حتی نامحبوب همو و دیگر محصولات زد و بند پیدا و پنهان وی با گماشتگان و وفاداران خود و به تعبیر شیخ محصور «اداره دورهمی کشور» است.
برای روشنتر شدن مطلب کافیست به اسامی و وجوه مبارک مختلسین و متخلفین و سارقین و مارقین نظام ولایت و سن وسال شان، بویژه شهرداران و اعضای شوراهای شهر که اخیرا به جرم فساد اقتصادی بازداشت شدهاند، نگاهی بیندازید: از هادی رضوی تا متخلفان بانک سرمایه، از مدیران پدیده تا مدیرعامل صندوق ثامن، از حسن رعیت تا سعید مرتضوی، از بابک زنجانی تا یکه زارع و از ایران خودرو تا سایپا، که پول بی زبان مردم را بابت آشغالهایشان به کام حکومت میریختند و به همان وعده هم خیانت میکردند تا جاسوسان واقعی اسرائیل که در اندرونی ترین بخش های سپاه و بیت و دفتر حسن نصرالله شبکه میساختند و اکنون بچه های بیگناه محیط زیست به همان اتهام مسخره لحظه لحظه آب میشوند و زندگی خویش در تباهی می بینند و کسی لام تا کام زبان نمیجنباند. و از همه نزدیک تر، همین دو حضرت محبوب رهبر، که یکی به جلسات درس خارجش میرفت تا رفع ایرادش کند و مبانی فقهی اش استوار گرداند و مرجعیتش هموار کند و دیگری گوی سبقت از زبان تند او در کوبیدن آزادگان و منتقدان به فتنه فتنه کردن و هر مخالفی را به حبس کشاندن ربوده بود. همین دو حضرت یزدی و لاریجانی که کوس کاخ نشینی شان را خود بر کوی و برزن جار زدند وگرنه کدام زبان حقی را یارای اینست که در این سرزمین گوشهای از همین هنرهای حضرات را درگوش خودشان بگوید و یکسره تا اوین نرود؟!
بله جناب رئیسی، شما در حال قلع و قمع بزرگترین فسادهای خودیترین محصولات و نتایج این نظامید! باز به اسامی و چهرههایشان و گفتار و کردارشان بنگرید. چه میبینید؟ خیلی آشنایند و خیلی نزدیک. آنها در تمامی سالیان درازی که به عمر این نظام مسئولیت قضایی عالیرتبه داشتهاید رشد ونمو کردهاند و انگل وار بزرگ شدهاند. این انگلها محصولات اقتدار و عظمت و شکوه این نظامند! محصولاتی که اکنون باید به جرم شنیعترین جرایم فساد اقتصادی جمع شان کنید. با اقتدار و بیهیچ شرم و خجلتی!
خجلت از چنین اقتدار را باید در چهره مادران داغدار شهدای هستهای دید که چندسال با دروغی دلخوش خون عزیزانشان بودند و اکنون حیرانند و نمی دانند عریضه به کدام داروغه برند که شیخ در مسجد بخواب و قاضی در محبس بکار!
شرم از چنین قدرت، برای دیدن زرد روی مادران فرزندان محیط زیست است! و دیدگان نمناک خواهرانشان و چین و چروک جبین پدرانشان که پیر شدند!
سرفروافکندن و دیده بر هم نهادن از این همه قدرت و هیمنه نظام را برای زمانی بگذارید که به خانواده فرهاد میثمی می نگرید! آتناها را که دختران خودتانند می بینید! برای امیری ها که گرو می برندشان و برای نرگس ها که عشق مادربودن را پشت میله های حبس بی فرجام با خود زمزمه میکنند تا از یاد نبرند! برای نسرین ستوده ها که در زندانی به وسعت تاریخ دلشکسته دختر نخبه شان هستند که چگونه درس هایش را می خواند!
این خجلت را و آن اقتدار را نگه دارید تا روزی روزگاری در صورت میر این شهر بنگرید که روزی از همان حصر شوم بی بنیاد هشدارتان داد: برانداز کسانی هستند که از جیب ملت اختلاس های عظیم میکنند! این سخنان را نگاه دارید تا او را ببینید که آزاد شده است. همه شان آزاد شدهاند و بر جبین شما می نگرند و می خوانندتان به نام که مگر ما با شما چه گفتیم و بر چه سبیل رفتیم جز سخن حق و راه حق؟…